طوفان واژه ها
بازاين چه شورش است كه درجان واژه هاست...
بازاين چه شورش است كه درجان واژه هاست...
ای قلم بنویس!!!بنویس ازمردی که خودبه تنهایی یک تاریخ است. و به بلندای تاریخ،تاریخ را رقم زده است. بنویس ازمردی که درخانه خدابه دنیا آمدودرخانه خدا به خداپیوست. بنویس ازمردی که تازنده بود،پیروانش اوراقدرندانستند.گویی آنهاامام باشند واوامت ایشان، کارد رابه استخوانش رساندند.تاجایی که دروصفشان فرمود:[در نهان و آشکارا دعوتتان کردم ،پاسخم ندادید ، اندرزتان دادم نپذیرفتید . حاضرانى هستید به مثابه غایبان و بندگانى هستید چون خداوندان . سخنان حکمت آمیز بر شما خواندم از آن رمیدید . به اندرزهاى نیکو پندتان دادم هر یک از سویى پراکنده شدید . شما را به جهاد با تبهکاران فرا میخوانم ، هنوز سخنم به پایان نرسیده ، می بینم هرکس که به سویى رفته است ، آن سان که قوم « سبا » پراکنده شدند . به جایگاههاى خود باز میگردید و یکدیگر را به اندرزهاى خود میفریبید . هر بامداد شما را همانند چوب کجى راست میکنم و شب هنگام خمیده چون پشت کمان نزد من باز میگردید . راست کننده به ستوه آمده و ، کار بر آنچه راست میکند دشوار گردیده .اى کسانى که به تن حاضرید و به خرد غایب ، هر یک از شما را عقیدتى دیگر است . فرمانروایانتان گرفتار شمایند . فرمانرواى شما ، خدا را اطاعت میکند و شما نافرمانیش می نمایید و فرمانرواى آنان خدا را نافرمانى میکند و ایشان سر بر خط فرمانش دارند . دلم میخواهد معاویه با من معاملتى کند چون صرافى که به دینار و درهم . دو تن از شما را از من بستاند و یک تن از مردان خود را به من دهد.(خطبه۹۶نهج البلاغه)
بنویس ازاوج غربت امام امت درنبود یاران حقیقی اش.چون عمار،مالک اشتر سپهسالارانی که اگربودندبه تنهایی سپاه اسلام راکفایت می کرد.
بنویس ازمردمانی که ننگ ابدی تاریخ رابرای خود خریدند.مردمانی که فریفته دنیاشده وازدین تنها پوسته اش را گرفته بودندوازمغزش که ولایت امام،و قرآن ناطق بودغافل شدند. جماعتی بی فکروتامل روی مسایل پیرامون، باهرندایی به سویی می رفتند. وهورامی کشیدندوکف وسوت می زدند.
بنویس ازمردمانی که به طمع مال دنیا ازیاری امام (علیه السلام)دست کشیدند.وحاضربه جنگ بامعاویه نشدند.
بنویس ازمعاویه که باتمام کفربه جنگ باتمام حق و حقیقت یعنی امیرالمومنین علی(علیه السلام) برخاست. سلاحش سکه های طلا ودروغ ودغل بود. اومی دانست که امت امام (علیه السلام) تحلیل سیاسی ندارند،وازدین تنهاظواهرش رافهمیده اند، پس می شدآنهارا با چند #سکه ووعده مقام ومنصب والقای #پرهیزازجنگ فریب داد.
بنویس ازنیرنگ شومی که به نام قرآن وبه کام معاویه ودارودسته اش تمام شد.آن وقتی که وقیحانه قرآن ناطق رادرمقابل نیزه هایی که مملوازقرآن ظاهر بود قراردادند.
بنویس ازبی بصیرتی وجهالت جماعتی که امام (علیه السلام)را مجبوربه انجام صلح درصفین با شیاطینی چون معاویه کردند.جماعتی که خیلی زودازکرده خود پشیمان شدند.اماوقیحانه بجای بازگشت به سوی حق،حق رامحکوم به کفرنمودندوبااوبه ستیز برخواستند.
بنویس ازجماعتی که برپیشانی هایشان جای مهر نقش بسته بود. واین نشان ازعبادت های بیشمارشان داشت.وبعضی شان اعضای بدن خود رادر راه دفاع از اسلام داده بودند.این چنین جماعتی به همچین عمل زشتی دست زدند. شایدخودراذخیره های حکومت پیامبر می دانستندومی خواستند خودو وژن های برترشان از سفره ای که اسلام برای شان پهن کرده ،بی نصیب نمانند!!!
بنویس ازمردی،ابن ملجم نام. که ادعای یاری مولارا داشت.درجنگ جمل درکنارمولاجنگید.درجنگ صفین حضورداشت امابعدجریان حکمیت که خودبه امام غالب کردند.به جمع خوارج پیوست.ودرجنگ نهران درمقابل مولا قرار گرفت.اوپس ازخلافت امام علی (علیه السلام)سه بار برای بیعت آمدوامام نپذیرفت، تااینکه بارسوم بااو بیعت کرد.یاران نزدیک علت راجویاشدن وامام فرمود:به خداقسم اوقاتل من خواهدبود.
بنویس ازقطام دختری زیبارو،ازنسل خوارج که کینه علی(علیه السلام)رادر دل داشت.وابن ملجم بادیدن اوعاشقش شد.واین بهترین فرصت برای قطام بود، او باعشوه های زنانه ابن ملجم رامدهوش خود کردو برایش شرط وشروط گذاشت.یکی ازشرط هاقتل مولا بود.
بنویس ازجهل،جهلی که همراه وسوسه های شیطانی عقل آن مرد رازایل کرد،باورکرد کشتن کسی که خوارج راکشته ثواب دارد!!! وچنین شد که به روی امام ورهبرجامعه اش شمشیرکشید. ولب به ناسزاگشود.
بنویس ازغربت مولا،ازچاه، ازنخلستان، که در تاریکی شب ازهیاهوهای زمانه به آنجاپناه می بردوبا خداراز ونیازمی کرد.
بنویس ازنجوای آخرمولا،که گفت: خدایامراازاین جماعت بگیر. ودیگرننویس که چرامولاازپروردگارش تقاضای مرگ کرد.ننویس ازمرگ واینکه چقدربه آن مشتاق بود.ننویس از رازفزت به رب الکعبه ، ننویس که مولابااین حرف به آن جماعت یاوه گوکه تهمت کفربه اوزدند،و نماز خواندنش رامنکرشدند،یادآوری کردکه اوکیست!!!
اوکسی است که درخانه خدابدنیا آمدودرخانه خدابه خداپیوست.
ننویس ازمرگ،که بارفتنش عدالت هم ازبشریت رخت بربست.بعدعروج ملکوتی اش کوفه سراسر سوزوغم واندوه شد،سکوتی مرگ بارشهررا فراگرفت.تازه فهمیدندچه گوهری راازدست دادند.
افسوس ای قلم نوشتی ازغربت مولایی غریب.به امیدآنکه رهروان راه حقیقت ازتاریخ عبرت گیرندوامام امتشان راتنها نگذارندوفریفته وعده های پوشالی معاویه زمان نشوند. وتاریخی ننگین دیگررقم نخورد.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط طوفان واژه ها در 1397/03/13 ساعت 07:57:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |