طوفان واژه ها
بازاين چه شورش است كه درجان واژه هاست...
بازاين چه شورش است كه درجان واژه هاست...
پنجشنبه 98/01/08
همیشه در دید و بازدیدها یک مساله چالشی پیدا می شود که اهل فامیل روی آن مانور دهند. یک روزی بحث داغ سرمایه گذاری وخرید زمین وخانه بود، و اینکه کجا بخرن بهترِ !! کدوم بانک پولشون روبگذارن سود بیشتری می گیرن !! و…
حال بحث برسر قیمت لوازم برقی و سر به فلک کشیدن قیمت دلار و به تبع آن قیمت پرااااید و (نخون پراید بخون پرایدو?) مسکن و خلاصه انقدر موضوعات؛ به همت داشته مسئولین ذیربط، متنوع شدند.که سرمان هیچ، چانه مان هم حسابی گرم شده! دور هم تخمه می شکنیم و چالش های پیش رو را به چالش می کشیم ونیش مان تا بنا گوش باز است. خیالمان راحت است که دیگر کسی ما را جز قشرمتوسط یاضعیف نمی داند!
تاقبلا اگرما نمی توانستیم بخریم وبقیه می خریدند. حال کاربه جایی رسیده که هیچ کس نمی تواندبخرد. شکر خدا تضاد طبقاتی کار را بجایی رسانده که قشر متوسط وضعیف هر دو به زیرخط فقر رفتیم.خلاص…?به معنای واقعی دیگر چشم وهم چشمی معنای خودش را از دست داده، چرا که نه چشمی مانده و نه دندان نیشی که بخواهیم به یکدیگر نشان دهیم!!هرکس هرآنچه دارد چارقفلی چسبیده، چون می داند از دست برود دیگر جایگزین کردنش کار او نیست.
مابین نطق بزرگان فامیل، نطقی به گوشم رسید که می گفت: همش زیر سر خودشونه!! قیمت ها رو بردن بالا مردم رو خسته کنن!! اسم امسال روگذاشتن #رونق_تولید!!! چه تولیدی؟! بااین گرونی دیگه تولید کننده می تونه تولید کنه؟!!
اون یکی گفت: آره بابا، ببین چه بلایی سر مردم آوردن؟ گرونی کم بود الان سیل ولایت فقیه راه انداختن!!!
_ببخشید!!! چی راه انداختن؟!
گفت: تو هنوز جوونی حالیت نیست!! همه اینها فیلمه!! بابرنامه است. اولش همه چیز رو گرون کردن تا مردم بریزن بیرون. الانم که بخاطر کوتاهی های خودشون سیل اومده ملت رو برده. ولی فقیه تون بسیج وسپاه وآخوندا رو فرستاده تا مردم رو سرکوب کنن.مبادا اعتراضی کنن !!!
نمی توانستم جلوی خنده ام را بگیرم. اصطلاح سیل ولایت فقیه وتعبیرات بزرگان فامیل برایم جالب بود. خودمانیم ها عجب نخبه ها وتحلیلگران خفنی داشتیم و از آن غافل بودم.
از آنجا که این اصطلاح را قبلا شنیده بودم مطمئن بودم باز منشا تحلیل این نخبگان فامیل فرنگستان است وبس…
پس قدری تأمل کردم وگفتم: با تمام احترامی که براتون قائل هستم. اجازه می خوام تحلیلی که کردید رو یه بررسی کوچولو کنیم.فرمودید: خودشون گرون کردن تا مردم بریزن بیرون!! خب منظورتون کیه؟ اگر رهبریه !! که فرض سوالتون اشکال داره چطور کسی که رهبر مملکتیه دستور میده کاری کنن که مردمش برعلیه خودش قیام کنن؟!!!
پس مشخصه رهبری باعث گرونی نیست؟نفوذی داریم!! اما اینکه چرا جلو بانی رو نمی گیره؟؟ باید بگم طبق قانون اساسی رهبری مسایل کلی رو گوش زد می کنن وبه مسئولین تذکر میدن! وظیفه دخالت علنی در کار بقیه قوا رو ندارن!!! هربخشی مسئول خودش رو داره اینجاست که آقا موقع رای گیری تاکید می کردن(نقل به مضمون) کسی رو انتخاب کنید که خوی اشرافی نداشته باشه، اگر چنین کسی بیاد سرکار درد قشرضعیف رو نمیفهمه!!!
فرمودید:سپاه وبسیج و… سیل ولی فقیه راه افتاده تا مردم رو سرکوب کنن!!!
اولا: این نشون میده شما خبرنداری که سپاه علاوه بر حفظ امنیت کشور طبق اصل۱۵۰و۱۴۷ قانون اساسی وظیفه محرومیت زادیی وعمران و آبادانی کشور روهم به عهده داره. قابل توجه شما این یعنی حضور سپاه وبسیج وارتش و… برای کمک وآبادانی هست نه برای سرکوب!!! ماجرا زلزله اخیر یادتون که نرفته؟ اگر سپاه ونیروهای مردمی وجهادی نبودن کی بداد مردم می رسید ؟!! مسئولین مربوطه که فقط دست به افتتاحشون خوبه!!
اما اینکه گفتید اسم امسال رو گذاشتن سال #رونق_تولید. اتفاقا همین اسم سالها، نشان از درایت رهبر هست. مثال می زنم همین کارخونه ریسندگی که تو شهر ما بود یادتونه؟ یه دونه بیکار نداشتیم. از هر خونه چندنفر اونجا کار می کردن. الان چندساله بسته است؟!!
خب اگر دولت بیاد تدبیری کنه!! این کارخونه راه بیفته هم تولید داریم هم اشتغال وهم درآمد دیگه جوون معتاد که نمی شه هیچ میره زن می گیره?
ازسکوت جمع پیدا بود که سلول های خاکستری مغزشان به جنبش افتاده!! بعضی بالبخند مرا نگاه می کردند وبعضی اصلا نگاهم نمی کردند!!!
واینچنین شد که یک روز عید دیدنی ما به پایان رسید.
راستی عیدتون مبارک
چهارشنبه 97/10/12
می گویم:هوس، توعشق معنامی کنی!
می گویی: عشق، من هوس میفهمم!
گفتی: عشق رانمی فهمی! بخاطرهمین عشق درنظرت بی معناست.
می گویم:علتش این هست که عشق را فقط در رابطه دوجنس دیدی!
گفتی: اگراین نیست،پس چیست؟! این روزها هرننه قمری دم ازعاشقی می زند.
می گویم:در رابطه بین دو جنس(زن ومرد) عشق یک در هزار است. این روزها که ملت عقلشان به چشمشان است. (هرچه چشم دید قلب می پسنددو به عقل حکم می کند)آنچه که ازعشق می گویند عشق نیست.زن دریک نگاه عاشق استایل مرد، ومرد دریک نگاه عاشق زیبایی ظاهر زن می شود.انقدر این زیبایی به دلشان شیرین می آیدکه احساساتشان درگیرمی شود.وفکرمی کنند عاشقند!
اگراین احساساتی که ازغریزه نشات می گیرد رابشود عشق نامیددرحق عشق ظلم کرده ایم.
اگررابطه هایی که بایک نگاه آغازمی شوند،عشق بود آمار طلاق ها واختلافات خانوادگی انقدر زیادنبود. مگر معشوق عیب عاشق رامی بیندکه بخواهد دادخواهی کند ودرخواست طلاق بدهد؟! یامهریه به اجرابگذارد؟!
یااصلامگر داریم عاشقی که معشوقش رابه بادکتک وفحش بگیردوحرمتش رابشکند؟!!
نهایت احساسات بین زن ومرد،بعداز غریزه وهوس محبت است نه عشق!!
البته استثناهم داریم. کسانی که بندقلبشان به آسمان وصل است وجفت زمینی شان را بامعیارمعشوق آسمانی شان انتخاب می کنند. چون معیارشان بافطرتشان همخوانی دارد،مسیربلوغشان ازهوس ومحبت به نهایت عشق می رسد. چنان عشقی دربین شان جاریست که هرچه ازوصفش بنویسم واژه کم نمی آید.بلکه طوفان به راه می افتد.
گفتی: فهمیدم!
می گویم:بفهمم که سحر نزدیک است!!
#طوفان_واژه_ها
چهارشنبه 97/05/17
موجودیست به ظاهرزیرک وحسابگر و در واقع تن پرور وویرانگر،برنامه اش گذاشتن چوب لای چرخ معیشت دیگران است.یک روز به اسم تجارت با ارز دولتی به نام کالای ضروری انواع اجناس را واردمی کند.
وبعدازاینکه اوضاع نابه سامان بازار رادید.تمام اجناس رادرانبارمیگذارد وبه ملت می گویدجنس دربازار نیست.بخاطرتحریم دسترسی به این لوازم نداریم.
حال اگر۵۰%درصداحتمال بدهیم که او تنهابازیچه ای بیش نبوده وهمه چیز ازقبل برنامه ریزی شده بود.مثلا دادن ارز دولتی و وارد کردن لوازم توسط اشخاصی که اصلا درآن کالا تخصصی ندارند.وجالب ترآنکه آن لوازم به بازارمصرف هیچ گاه واردنشود. ودرعین حال به مردم گفته شود که به علت تحریم ها این لوازم دربازار موجودنیستند!!
تکلیف آن لوازم انبارشده وآن ارز دولتی که دراختیار این موجودات بوده وکسی که این ارزها رادراختیار آنهاقرارداده،وکسی که باعث نوسان قیمت ارز درداخل می شود. وهمه این ها را به دروغ به #تحریم ربط میدهند!!! چیست؟!
چه کسانی ازاین #بازی سودمی برند؟#کاسبان_تحریم چه کسانی هستند؟
نام این چنین موجودات راچه می توان گذاشت؟
#به_قلم_طوفان_واژه_ها
چهارشنبه 97/05/10
دلم که تنگ می شود.قلم دردستم می لرزدوبی اختیار واژه هارا به صف می کند.دیگرنظم واژه هادردست من نیست. تمام واژه هایم لبریزازحس باتوبودن می شوندومی خواهندحس باتوماندن رابه تصویربکشند. دیگرمن معناپیدانمی کندوتمام من در وجودتوحل می شود.گویی اصلا منی درکارنبوده!
آن زمان هاکه فقط من بودم ومن های دور وبرم،و جایی برای تونبود.نمی دانستم آنچه که در درونم کمبودش رااحساس می کنم جای خالی توست!! چنان سرگرم وبازیچه هوای نفس بودم که گذرزمان برایم معنا نداشت.همچون کودکی که خودرابابازی وانواع خوراکی های خوشمزه سرگرم می کندوآغوش گرم مادر را از یادمی برد؛به طوری که حتی احساس نیازبه مادر هم نداردمگرزمانیکه زمین بخوردیادرحین بازی به مدافعی نیازداشته باشد. به راستی که من همان کودکم.وهربارزمین خوردم به یادت افتادم وهربارکه حقی ازمن ضایع شد تو را خواندم.وافسوس زمانی که غرق نعمت بودم آنطورکه شایسته توست، تو را نخواستم ونشناختم.
لحظه ای رابه یاددارم که صدایم کردی ودرگوشم اینچنین خواندی:أَلَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اَللّٰهِ…(۱۶_حدید)آیا وقت آن نرسیده است که دل های مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حقّ نازل کرده است خاشع گردد؟!
شنیدن همان ولرزیدن همان. ازخودمدام پرسیدم چرا؟توکه ازمادربه من مهربان تربودی واز رگ گردن به من نزدیک تر! پس چرامن اینگونه ناسپاسم؟! خودت عنایتی کن دیگر زورم به خودم نمی رسد.دل تنگم ودرحسرت عشق بازی باتو درهنگام نماز! امانمازهایم هم این روزها بوی عشق نمی دهند.حواسم پرت است. پرت ظواهری که مارخوش خط وخال(دنیا) به تن کرده درمقابل چشمانم رژه می رود. وچشمانم مسخ اومی شود.گوش هایم عادت کرده به شنیدن خبرهای ناگوار،دیگرخودم نیستم.چشمم آنچه رامی بیندکه اومی خواهدودلم سرگرم غیرتومی شود. واین درد این روزهای ماست. در این روزگارکه هرکسی تورا آنطورکه می خواهد تعبیرمی کند.نه آنطورکه هستی! چگونه می توان نفس کشید. جماعتی قارون صفت می خواهندبازر وسیم برای دیگران جای تورا پرکندوادعای خدایی می کنند. و عده ای ساده لوح باورمی کنند وتاکمر درمقابلشان خم می شود. اینجاهمه چیزدرهم است. ابراهیم بت شکنم آرزوست تابت جهل بشکندومردمان دیارمارابیدارکند.
جرعه ای هوابرای تنفس می خواهم. می شوددستم بگیری وبلندم کنی؟! نگذاربیش ازاین شرمنده ات شوم. کوله بارم به لحظه سنگین ترمی شود. درآستانه ماه خودسازی وبندگی قرارداریم.ماه پربرکت ذی الحجه وخیلی هابارسفربه قصدزیارتت بسته اند.ومن وامثال من که دست وپایمان بسته است وهنوزغنی نشدیم،طبق معمول ازاین صف جاماندیده ایم. ای کاش لااقل می توانستیم بت نفس رابشکنیم. وباپای چشم به قصد طواف دل که جایگاه توست لباس احرام بپوشیم. وفریادبزنیم اللهم لبیک، خدایامنوبپذیر… ای کاش انقدرغنی بودیم که این حج قسمتمان می شد. ای کاش توازمابپذیری ونام مارا جزحاجیان امسال بنویسی. ای کاش مولایم صدایم رابشنودوبه قصد اجابت دعایم آمین بگوید…
✍به قلم طوفان واژه ها
به مناسبت فرارسیدن ایام پرفیض ذی الحجه
چهارشنبه 97/05/03
ساک سفربستم به قصدمشهدالرضا،صدای کبوترهای همسایه توجه ام راجلب کرد.پنجره رابازکردم.چشمم خورد به کبوتری سفیدباخال های قهوه ای،وچشمانی گردودرشت.
مهرش عجیب به دلم نشست.دیدنش مرابه یاد کبوتران حرم انداخت.خطاب به اوگفتم: هان ای کبوتر، توچرابی تابی؟! توکه پرپرواز داری توچرا ازوصل یار محرومی؟!! دلت می خواهددراین سفرهمراه من باشی؟!!
درپوست خودنمی گنجیدم.لحن کلامم بااو سرشار ازشوق دیداریاربود.گویی می خواستم رفتن خودم رابه رخش بکشم?مثلامن طلبیده شدم وتوکه پرپرواز داشتی ماندگارشدی!!
چشم درچشمانم دوخته بود.یک لحظه احساس کردم اشکی ازگوشه چشمش چکید.وسرش رادربالهایش فروبرد.دلم لرزید،نکندازحرفم رنجیده باشد.
وقت نداشتم بیشتربااوبگذرانم.بایدبه کارهایم می رسیدم پنجره رابستم،وبه سراغ ساکم رفتم.هرچه راکه فکرمی کردم درسفرنیازدارم برداشتم.وساعتی بعد سوارماشین شده خودرابه ترمینال رساندم.انقدرشوق زیارت مولاراداشتم که متوجه نبودم چطورمسیر راطی کردم.
بعدازطی کردن کیلومترها وساعت هابلاخره به دیار یار رسیدیم.شوق زیارت اجازه نداد اول به هتل بروم. باخودگفتم: میرم سلامی عرض می کنم وروحی چاق می کنم وبعدبرمی گردم هتل خستگی درمی کنم.
ساکم رابه امانت هتل سپردم وراهی حرم شدم. باوجوداینکه ازهتل تاحرم راهی نبودولی برای من که درشوق زیارت مولامی سوختم فرسنگ هابه حساب می آمد.قدم هاراتندترکره بلکه این مسیرسریع تر تمام شود ومن به آغوش گرم مولایم پناهنده شوم.
مدتی بعد ازبست شیخ طوسی روبه روی حرم ایستادم وازطرف تمام کسانی که نائب الزیاره شان بودم.خدمت آقاسلام کردم.اذن ورود خواستم ودرحالی که به پهنای صورت اشک می ریختم ودعای اذن ورود رامی خواندم صدای بال زدن کبوتری توجه ام راجلب کرد.
سری چرخاندم چیزی ندیدم.دلم می خواست کبوترحرم آقایم راببینم وبرایش دانه بریزم وبخواهم نزدمولابرایم دعاکند.درهمین افکاربودم که کبوتری سفیدباخال هایی قهوه ای روی پرش وچشمی گرد ودرشت جلوی پایم نشست.
چشم درچشمانم دوخت.نگاهش آشنابود.ناگهان فکری به سرم زدولی بعیدبود.یعنی اوکبوترهمسایه مابود؟!مگرمی شود؟! چطورخودرا به اینجارسانده؟!! کبوترشروع به قدم زدن کردچندقدمی برداشت و پر کشید سوی گنبدطلایی آقا.باچشمانم اورادنبال می کردم. باورش سخت بود.اما او آمده بود.حسی در درونم می گفت خودش است.نگاهش قدم زدنش وپرکشیدنش به سوی گنبدطلایی مولا،فقط یک حرف داشت.وآنهم اینکه برای رسیدن به کوی دوست دوبال پرواز وکمی همت کافی است.چیزی که من نداشتم? انقدر درزندگی شخصی وفراز ونشیبش غرق بودم که بال پروازی برایم نمانده بود. پاهایم سست شد.به حالش غبطه خوردم ازاینکه او کبوترحرم مولاشده ومن هنوزکبوتردلم بال پرواز ندارد.
درهمان حال،به حال زار خودمی نالیدم که ناگهان باصدای تلفن همراهم به خودآمدم.وای خدای من خبری ازحرم نبود،ومن کنج اتاقم درحالی که عکس حرم آقارا دردست گرفتم چشمانم سنگین شده بود. تلفن یک بند زنگ می خورد.ومن ناراحت ازدست تماس گیرنده.ای کاش کمی دیرتر زنگ می زد.تا لااقل یک دل سیر زیارت می کردم.آن هایی که این روزها هوای حرم دارند.حالم رابهترمیفهمند. بدنم سست شده بود.فکراینکه کبوترهمسایه به جمع کبوتران حرم پیوست ومن نه تنهاحرم نرفتم بلکه کنج خانه کز کرده بودم،عذابم می داد.
فردی که پشت خط بوددست بردارنبود.مدام تماس می گرفت.گوشی رابرداشتم. دوستم بود اولش کلی غرغرکرد وبعدگفت:یه خبرفوری دارم جواب فوری هم میخوام.
کلافه بودم حوصله شوخی نداشتم.بابی حوصلگی گفتم:خواهشااذیت نکن امروز ازاون روزهاست که حوصله ندارم. گفت:مطمئنم باشنیدن حرفم حالت سرجاش میاد.کاروان ماجای خالی داره.دوروز دیگه میلادآقاست.اگرمیای باروبندیلت روببندعصری حرکت می کنیم.تاشب میلادحرم باشیم.نگران هزینه اش هم نباش.پرداخت شده.فقط بگومیای؟!!
نمی توانستم نفس بکشم.وای خدای من بهترین خبرعمرم بود.منو حرم،آنهم شب میلادآقاجانم. مگه می شدگفت:نه!! گفتم:باسرمیام.باجان ودل میام.مگه می شه آقام بطلبه ومن نیام.?
درثانیه ساک سفربستم وعازم حرم مولاشدم.
درجوارملکوتی آقاعلی بن موسی الرضا(علیه السلام) دعاگوی شماهستم.
✍به قلم طوفان واژه ها