داستانك

دوستی رزوپیچک….

ولم کنید….دست ازسرم بردارید…اه …چقدرامرونهی…..خسته شدم بذاریدبه دردخودم بمیرم….اصلامی دونید چیه هرکاری دوست دارم انجام میدم…هرجادلم خواست می رم….باهرکی دلم خواست دوست می شم…

این سروصداهاعادی بودتوی باغ طبق معمول گل رزباباغبون دعواش شده بودولی انگاراین دفعه این دعواخیلی جدی تربودوتمومی نداشت….هرچی باغبون سعی کردگل رز ومتوجه اشتباهش كنه اون نپذيرفت که دوستی باپیچک به صلاحش نیست وعاقبت اونه که ضررمی کنه!!

قبول که نمی کردهیچ تازه دهن کجی هم می کردومی گفت من خودم شعوردارم بدوخوب روتشخیص میدم وبه وکیل وصی هم احتیاج ندارم….توخیلی سخت می گیری بااین سخت گیری هات آزادی روازماگرفتی….

باغبون باغ روترک کردتاصدای گل به گوشش نرسه…..گل رزدست بردارنبودیه بندهوارمی کشید ومی گفت باهرکی دلم خواست دوست می شم به هیچ کسم ربطی نداره ….

گل های باغ سعی کردن گل رز روآرومش کنن امافایده ای نداشت….ظاهرانمی خواست تمومش کنه….

سروصدای اون حسابی همه روخسته کرده بودکم کم همه ازکنارش پراکنده شدن تصمیم گرفتن کاری به کارش نداشته باشندتاهرکاری خواست انجام بده می گفتند سرش به گردنش ،فوقش دودش به چشم خودش میره…. سرش به سنگ می خوره برمی گرده…..تنهاباغبون بودکه ازهمه بیشترنگران گل رزبودوازراه دورتماشا می کردبه حرفهای گل هاگوش می دادوغصه می خوردومی گفت سرش به سنگ بخوره برگرده؟می گه می شه ؟اگربه قیمت ازدست دادن طراوتش باشه چی؟….می گفت واشک می ریخت….

 

 روزهامی گذشت ودوستی گل رزوپیچک عمیق ترمی شدهمه توی باغ ازعشق اون دوتاتعریف می کردن آوازه عشقشون توی کل باغ پیچیده بودخیلی هابرای تماشاشون به این طرف باغ می اومدن ….خیلی هاهم می گفتندگل رزحق داشت باغبون هم خیلی سخت می گیره…الان مدتهاست ازدوستی گل رزوپیچک می گذره هیچ اتفاقی هم نیفتاده…..

گل رزانقدرکه سرگرم عشق بازی باپیچک بودکه دیگه به هیچ چیزفکرنمی کردتمام هم وغمش این بودکه پیچک برای همیشه پیشش بمونه غافل ازاینکه هرچی پیچک بزرگ ترمی شه جابرای تنفس گل رزکمترمی شه ….

تااینکه یک روزپیچک پیشنهادی به گل رزدادوازاوخواست تااجازه بده دورساقه اش گشتی بزنه تاآسمون روبهترببینه گل رزهم که ازنیت اوبی خبربودوفکرمی کرداین خواسته ازسرعشقه اجازه داد….

پیچک بالارفت ورفت ورفت…اولش گل رزمی خندیدوکم کم که احساس خفگی کردخنده روی لبهاش خشک شدوشروع کردفریادزدن ودرخواست کمک کرد….

گل هامتوجه شدندکه صدای گل رزمیادخودشون روکه رسوندن باصحنه دلخراشی مواجه شدن….

وای خدای من….یکی به باغبون خبربده…..باغبون باصدای خسته ای گفت من همین جام…..ای کاش….

گل رزباشنیدن صدای باغبون چشم های بیجون خودش روبازکردونگاهی به باغبون انداخت وگفت:منوببخش خیلی اذیتت کردم تمام مدت می دونستم که همین جایی وصدای منومی شنوی منوبخاطراینکه حرفهات رونشنیدم وباورت نکردم ببخش….

باغبون اشک می ریخت ویک قطره اشک باغبون روی گونه گل رزریخت گل انگارکه جون تازه ای گرفته باشه دوباره چشمهاشوبازکردوگفت ای کاش عشقت روبه خودم باورمی کردم ای کاش باورمی کردم اونی که تمام این مدت عاشق من بودتوبودی نه این پیچک…ای کاش باورمی کردم مخالفتت بااین دوستی بخاطرخودم بوده نه چیزدیگه…نه سلب آزادی من…

باغبون درحالی که اشک هاشوپاک می کردگفت:هیچ باغبونی بدگلهاش رونمی خواد….

 

لحظه ای تأمل!!!

چقدرتلخ بود؟!!چرابایدسرنوشت گلی زیباوخوش عطروباطراوت که تمام وجودش عشقه ونگاه کردن بهش وجودت روپرازعشق می کنه اینطوربشه؟؟!!!!

حرفهای گل برات آشنانیست ؟!!! این روزهااین حرفهاروزیادمی شنوی….

چرافقط به ماخانم هامی گن خودت روبپوشون،مواظب باش، بااین نگرد این کاروبکن واین کارونکن….

من به اوناکاری ندارم من قوی ترازاونیم که به دام بیفتم…من محدودیت نمی خوام می خوام آزادباشم….من به خودم اطمینان دارم….

 

ای کاش باورمی کردیم حفظ حریم محرم ونامحرم وتاکیدبه رعایت حجاب فقط وفقط برای اینکه درمقابل مردان وپسران هرزه ایمن باشیم….

مگه می شه انسان بدون هیچ تجهیزاتی داخل آتیش قدم برداره وآتیش نگیره!!!!!!

قدرباغبان هاي زندگيمون روبدونيم اونهاهيچ وقت بدمارونمي خوان…

#طوفان_واژه ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.