آرشیو برای: "شهریور 1398, 31"

نوعروس صلح

#داستانک تاچشم وا کردم خود را روبه روی ساختمانی بزرگ دیدم. به بزرگی کاخ! چه هیبتی! چه حیاط با صفایی!! ساختمانی با نمای آجری وبرج های متصل بهم. بر روی یکی از برج ها ساعتی دایره شکل خودنمایی می کرد. محو تماشای ساختمان بودم که متوجه رفت و آمد افرادی با… بیشتر »

کابوس تلخ

#داستانک بابا دمت گرم آ خدا، این همه جون کندیم درس خوندیم. ننه بابامون از خودشون زدن خرج ما کردن که خیرسرمون آدم حسابی بشیم! اخرش شدیم همنشین این آهنپاره!!… بیا اینم شد نهارمون یه وجب نون بربری ویه قوطی کبریت پنیر، چهارهزارتومن آب خورده!! آدم دردش… بیشتر »