حاجی چرانمی خندی؟!!!

سالهاي نه چندان دور همين نزديکي ها،مرداني در همسايگي ما زندگي مي کردند،که زندگي براي شان جدي ترين بازيچه بود.

زندگي کردند، چون هيچ وقت اسير وذليل زندگي نشدند.زندگي مي کردند،چون معناي زندگي را فهميدند.زندگی می کردندتاقیمت پیداکنندنه به هرقیمتی زندگی کنند….


آنها آمدند تا زندگي کردن را به ما ياد دهند وما ياد نگرفتيم.

چشم دوختند در چشم ما وبا سکوت شان فرياد زدند،که جور ديگر هم مي شود زندگي کرد.

آنها رفتند وما مانديم.رفتن آنها به رفتن يک ستاره ي دنباله دار مي ماندو ماندن ما به ماندن آب در مرداب روزمرگي ها….


این روزهاعده ای تلاش می کنندباورهاوارزشهایمان رابه سخره بگیرندتایادمان برودکه دربرابرخون شمامسئولیم….

این روزهاعده ای درتلاشندشماراافسانه تاریخ بدانند….

این روزهاعده ای درتلاشندجنگ قومیتی براه اندازنددرحالی که یادمان نمی رودددر8سال دفاع مقدس  همه اقوام غیورکشورپهناورایران شرکت داشتند…ازجان  ومال خودگذشتندتا تعرضی به جان ومال ناموس شیعه نشود تا اسلام باقی بماند….

بله اسلام همان اسلامی که هزارواندی سال پیش سروروسالارشهیدان هم برای حفظ اسلام قیام کردوشهدای مابه تأسی ازشهیدکربلاایستادگی کردند….

بله اسلام همان امانتی که درازای خون های ریخته شده درطول تاریخ نسل به نسل به دست مارسیده است….

ماراچه شده …

به کجاچنین شتابان….

چقدرامانت داربوده ایم!!!!!

 

حاجی  چرادیگرنمیخندی


قهر کرده اید انگار ؟! درست نمیگویم ؟!

حاجی دیگر نمیخندی …!!! چه شده آن لبخندهای دائمت ؟

حاجی آنطور درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود …سرت را بالا بگیر…

 به چه می اندیشی؟ از چه دلگیری ؟ …

راستی حاجی ! قبلا ها یه عده ای میگفتند شماها رفتید بجنگید که چه بشود ؟

خودتان خواستید ، خودتان هم شهید شدید.

آن وقتها جبهه میگرفتم و جوابشان را میدادم.

حالا خودمانیم حاجی، بینی و بین الله رفتی که چه بشود؟ رفتی که آزادی داشته باشیم؟

رفتی که یک عده به نام شما به جاه ومقام برسندوآخرش به مملکت خیانت کنند؟

رفتی که عده ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟

رفتی که ماه محرمی هم پارتی بگیرند و جشن های آنچنانی؟وآخرش بگوینددوعرب باهم جنگیدن به ماچه؟

رفتی که عده ای دختر و پسر به هم که میرسند دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده ؟ 

حاجی جان ؛ جای پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته !

جای شلوار خاکی ات را شلوارهای پاره پوره و چاک چاک گرفته (که به زور پایشان نگهش میدارند)!

 

جای پیراهن ساده ی “مردانه ات” را تی شرت های مارک دار  گرفته (بعضا آب رفته اند) !

 پسرانمان زیر ابرو بر میدارند ! دخترمان ابرو تیغ میزنند !

 

اوضاعی شده دیدنی … پارکها ، سینماها ، پاساژها شده اند سالن مد ! و البته دوست یابی!

 حاجی تو رفتی که خودت را پیدا کنی و خدایت را ، این ها مانده اند و دارند خودشان را گم میکنند !!!!!!

حاجی ؛ گلوله دست شما را زخم انداخت و بعدها برد ، اینجا خودشان بر سر و صورت و دست و بازویشان

زخم و نقش می اندازند که زیبا شوند … !!!

این روزها اگربه کسی بگویی : خواهرم … هنوز بقیه حرف را نگفته شاکی میشود که:

چرا شما مذهبی ها نمیگذارید راحت باشیم؟ ما آزادی میخواهیم …چرا شماها نمیفهمید؟

اینجا اگر ماه رمضان به بعضی ها گفتی ماه رمضان است ، حرمت نگه دارید. تو را میکشند…

به همین سادگی

اگر گفتی آقا مزاحم ناموس مردم نشو ، تو را میکشند و کمترینش اینست که چشمت را کور کنند …

داغ بر دلم مانده …

و من مات و مبهوت از این همه شجاعت که تو لا اقل از ما انتظارش را داری و نداریمش !

اینجا پسری با تیپ آنچنانی هرچقدر هم که بی احترامی کند به غیر و سر و صدا کند ،

همه میخندند و میگویند : چه بانمک !

اما پسری مذهبی که با صدای بلند صلوات بفرستد بعد از نماز جماعت : بعضی ها میگویند:

زهرمار ! داد نزن سرمون رفت !!!

دختری با مانتوی کوتاه و تنگ و آستین های بالا زده شده با قر و غمیش راه برود همه میگویند چه باکلاس!

 اما دختری چادری که بخواهد از کنارشان رد شود میگویند :صلواااات : اللهم صل علی محمد و آل محمد

اینجا به خیلی چیزهایی که اعتقاد تو بود میخندند !

به ریش میخندند …به چادر میخندند … به لباس پیغمبر میخندند …

راستی فرمانده … این کتاب صورت هم عالمی دارد ! “فیس بوک” را میگویم.

شرف و ناموس و اعتقاد بعضا پر ! عکسهایی در این فیس بوک از خود و

خانوادشان میگذارند که آدم شرمش میشود نگاه کند. شما میگفتی “یا علی” و زندگی میساختی

اینها عکس میگذارند …خاطر خواه میشوند … زندگی شروع میشود آن هم با یک “لایک” …

فردا هم طلاق! عجب پروسه ای!!! این هم به نام آزادی!!! … 

این نظام را اعتقاد نگاه داشته … به تو میگویند آزادی نداری … راحت باش …

زندگی کن!!! که دست از اعتقادت برداری ما میگوییم بندگی کن و خوب زندگی کن …

آنها میگویند زندگی کن ، آزاد باش … (انگارآزادی خلاصه شده درهرزگی وهرزه بودن هنر است !)

خلاصه حاجی جای ارزشها عوض شده …دعایمان کن.

به خودم میگویم: به دلم :

بسوز … آتش بگیر …

آتش بگیر تا که بفهمی چه میکشم

رنگ ها عوض شده … حاجی دریاب …

 

یا صاحب الزمان : دلت خون است آقا … خدا صبرت بدهد …

 

  • نظر از: عابدی
    1397/03/27 @ 08:19:50 ق.ظ

    عابدی [عضو] 

    اللهم الرزقنا شهادت

  • 5 stars
    نظر از: عقیق
    1397/03/19 @ 01:38:51 ق.ظ

    عقیق [عضو] 

    سلام.خیلی به دلم نشست متنتون، خیلی
    خیلی دلم واسه فرمانده تنگ شده بود
    حاجی چرادیگرنمیخندی؟
    قهر کرده اید انگار ؟! درست نمیگویم ؟!
    حاجی دیگر نمیخندی …!!! چه شده آن لبخندهای دائمت ؟
    حاجی آنطور درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود …سرت را بالا بگیر…
    به چه می اندیشی؟ از چه دلگیری ؟

    ” حاجی شرمندتیم… “
    من رو سیاهو دریاب
    حتی شده به زیبایی یک لبخندت )):

  • پاسخ از: طوفان واژه ها
    1397/03/19 @ 01:47:49 ق.ظ

    طوفان واژه ها [عضو] 

    سلام بزرگوارید.ممنون ازهمراهی شما⚘⚘⚘⚘

  • نظر از: عابدی
    1397/02/29 @ 08:49:03 ق.ظ

    عابدی [عضو] 

    اللهم الرزقنا شهادت

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.