طوفان واژه ها
بازاين چه شورش است كه درجان واژه هاست...
بازاين چه شورش است كه درجان واژه هاست...
یکشنبه 97/03/20
#تولیدی
✍#به_قلم_طوفان_واژه_ها
دراین دوران وانفساه،چه کسی رامی توان یافت.که چشم تخلیه شده باشد،دست ازآرنج قطع شده باشد. نتواندراه برود.دائمادیالیزشود.دائمادارومتصل به رگ دست راستش باشد،اماوقتی خبرنگاری ازاومی پرسد: آیاشماهمیشه خوابیده هستید؟!!
چنین باافتخارجواب دهد:من همیشه بیدارم.افتخار می کنم که برای این مملکت سربازکوچکی هستم.چون سربازان بزرگترهستند،شرم می کنم خودرابزرگ بدانم.
این است جواب سربازخمینی(ره)که درگهواره بود.آن روز باهمرزمانش حماسه آفریدن وامروزباتمام درد ورنجی که برایش مانده بازبااقتدارسخن می گوید.وبه کاری که کرده افتخارمی کند.
کلامش یادآوراین سخن شهیدباکری بود:دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان امروزسه دسته می شوند :اول دسته ای که به مخالفت با گذشته خود بر می خیزند .
دوم دسته ای راه بی تفاوتی بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیر را فراموش می کنند.
دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد .پس از خداوند بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود.
واوبه راستی جزءدسته سوم است.نشان به آن نشان که وقتی خبرنگارپرسیدآیاپشیمان نیستید؟!!باخودنمی گوییداگرنمی رفتم لااقل الان سالم بودم؟!!!
اوبااینکه بخاطرشیمیایی بودنش،سرفه های مکرر و خس صداداشت.باصدایی ضعیف امامقتدرگفت.نه به دوستان میگم من شایدنتونم راه برم امامی تونم مانع اصابت گلوله بشم،مثل کیسه شنی منوبذاریدجلوی تیردشمن تاتیربه شماهانخوره!!!منوهم ببریدجنگ!!!?
زبان ازبیان قاصروقلم ازتوصیف ناتوان است.چطور کنارهم بگذاریم افرادی راکه خودرامحق وذخیره نظام می داننددرحالی که چهارستون تنشان سالم است ودر پی بهره بردن ازسفره انقلاب هستندوتاحناق می بلعند.ودرآخربه ریش امثال این بزرگوارمی خندند… سال دوازده ما،کسی ازحالشان خبرندارد…تازه برعلیه شان انواع جک،طنز،فیلم ساخته می شود…
هیچ کجای دنیاباقهرمانان سرزمینشان اینطوربرخورد نکردندکه ماکردیم…هیچ که نکردیم لااقل خون به دلشان نکنیم وبانیش زبان به خودوفرزندانشان طعنه نزنیم…
اوخودجانبازاست،پدرومادرودوتاازبرادرانش شهید شدند،فرزندش هم جزمدافعین حرم بوده. خبرنگاراز اومی پرسد:چه چیزشمارااذیت می کند. باغمی که ازلای خس صدایش پیداست جواب می دهد:اول اینکه مسئولین کشورگوش به فرمان آقاباشند.وقتی آقامی گن،به دشمن اعتمادنکنید.گوش بدن.
دوم رفتاربعضی هاکه درباره خانواده شهدا،جانبازان، مدافعین حرم حرف می زنن… انصاف نیست بچه های ماحسرت رفتن به خیلی جاهاباپدرروبه دل دارن وباهمین حسرت بزرگ می شن…هیچی باارزش تراز جان وسلامت آدم نیست…همرزم های من هدف داشتن وفقط بخاطراون هدف رفتند(هدفشون امام حسین (علیه السلام))بود.نه اینکه برن تا بعدش کسی بهشون برسه!!!
هردوکلامش به جان آدمی می نشیند.اولین دغدغه او حرف دل خیلی ازماهاهم بود. ودومی کلامش راباجان ودل قبول داریم.چه چیزباارزش ترازسلامتی!!! مامی توانیم راه برویم.ببینیم وازنعمات الهی بهره ببریم…اما او…
چه کسی حاضراست جای اوباشدامانظام به اوبرسد!!! سلامتی راچه کسی معامله می کند!!! کجایندآن جماعت سازشکارمدافع دیپلماسی لبخند که حال اورا ببینند…آنهایی که قداست مدافعین حرم رابا مسایل مادی پایین آوردند…کجابودنددرترقه بازی چندجوجه داعشی!!! چراکسی ازآنهاازساختمان خارج نشدبرای دادن جان تابعدش ازسفره انقلاب بهره ببرند!!!یاحتی برای مذاکره باداعشیان!!!مگرطالب مذاکره باآنها نبودند!!!
خبرنگارازاوماجرای تیرخلاصی خوردنش رامی پرسد؛اومی گوید:درکربلای ۵عرصه انقدرتنگ شدکه زمینگیر شدیم.تیروفشنگ نداشتیم.گلوله مستقیم اومدخوردبه من صورتم تخلیه شد.بعدچندروزکه عملیات موفق شداومدن ماروگذاشتن توی تابوت منتقل کردن معراج شهدای تهران.خواهرم بی تابی کرد که حتماباید داداشموببینم وقتی درتابوت روبرداشتن.دیدن مشما زیرش عرق جمع شده.دکترهااومدن دیدن مازنده ایم.
الله اکبرازاین ماجرا،اوشهیدزنده است.خواهرش مامور بوده تازنده بودنش رامژده بدهد.سایه ات مستدام ای شهیدزنده…
خداوندشمارادوباره به ماداد.تاامروزبادیدن تان به خود ببالیم قدرامنیتان رابیشتربدانیم…قدرتسلیحات نظامی مان راهم،همچنین.روزگاری که ابرقدرتهابرعلیه مابودند وماحتی ساده ترین تسلیحات نظامی رانداشتیم برای دفاع ازکشورمان…
آن مقدارهم که بودبه برکت بی وجودبعضی هاکه مانع رسیدن به خط مقدم می شدند…آنان که آن روز به دنبال امتیازدادن بودندامروزهم بابستن قراردادهای ننگین نظامی،fatf،پالرموا…به زمین گیرکردن نظام کمرهمت بسته اند…
چه بگویم که کاردبه استخوان می رسدحتی تصورش..
خبرنگارازاودرباره آرزویش می پرسد:واومی گویدتنها آرزویم دین چهره حضرت آقاست.
الهی بمیردآنکس که چشم هایت راگرفت تادیدن ولی زمانت برای آرزوشود.همان هاازطریق رسانه هایی که دردست داردامروزعقل وفهم ماراهم گرفته اند.طوری که ماولی زمان رامی بینیم اماگویانمی بینیم…
وچه غربتی بالاترازاین…
خوشابه حال شماکه حق سربازی امام (ره)رااداکردید. دعاکنیدبرای سربازان امام خامنه ای(مدظله العالی) که ان شاءالله دراین امتحانات سخت الهی وفتنه های آخرالزمانی ازشرشیاطین جنی وانسی درامان باشیم وگوش به فرمان ایشان بدهیم.که طبق فرمایش حضرت ایت الله حسن زاده آملی(دامت برکاته) که فرمودند:گوشتان به دهان رهبر باشد، چون ايشان گوششان به دهان حضرت حجت است.
تقدیم به شهیدزنده سیدعلی اصغرصانعی
بعدازخبر۲۰:۳۰
برنامه بدون تعارف
پنجشنبه 97/02/20
سالهاي نه چندان دور همين نزديکي ها،مرداني در همسايگي ما زندگي مي کردند،که زندگي براي شان جدي ترين بازيچه بود.
زندگي کردند، چون هيچ وقت اسير وذليل زندگي نشدند.زندگي مي کردند،چون معناي زندگي را فهميدند.زندگی می کردندتاقیمت پیداکنندنه به هرقیمتی زندگی کنند….
آنها آمدند تا زندگي کردن را به ما ياد دهند وما ياد نگرفتيم.
چشم دوختند در چشم ما وبا سکوت شان فرياد زدند،که جور ديگر هم مي شود زندگي کرد.
آنها رفتند وما مانديم.رفتن آنها به رفتن يک ستاره ي دنباله دار مي ماندو ماندن ما به ماندن آب در مرداب روزمرگي ها….
این روزهاعده ای تلاش می کنندباورهاوارزشهایمان رابه سخره بگیرندتایادمان برودکه دربرابرخون شمامسئولیم….
این روزهاعده ای درتلاشندشماراافسانه تاریخ بدانند….
این روزهاعده ای درتلاشندجنگ قومیتی براه اندازنددرحالی که یادمان نمی رودددر8سال دفاع مقدس همه اقوام غیورکشورپهناورایران شرکت داشتند…ازجان ومال خودگذشتندتا تعرضی به جان ومال ناموس شیعه نشود تا اسلام باقی بماند….
بله اسلام همان اسلامی که هزارواندی سال پیش سروروسالارشهیدان هم برای حفظ اسلام قیام کردوشهدای مابه تأسی ازشهیدکربلاایستادگی کردند….
بله اسلام همان امانتی که درازای خون های ریخته شده درطول تاریخ نسل به نسل به دست مارسیده است….
ماراچه شده …
به کجاچنین شتابان….
چقدرامانت داربوده ایم!!!!!
حاجی چرادیگرنمیخندی
قهر کرده اید انگار ؟! درست نمیگویم ؟!
حاجی دیگر نمیخندی …!!! چه شده آن لبخندهای دائمت ؟
حاجی آنطور درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود …سرت را بالا بگیر…
به چه می اندیشی؟ از چه دلگیری ؟ …
راستی حاجی ! قبلا ها یه عده ای میگفتند شماها رفتید بجنگید که چه بشود ؟
خودتان خواستید ، خودتان هم شهید شدید.
آن وقتها جبهه میگرفتم و جوابشان را میدادم.
حالا خودمانیم حاجی، بینی و بین الله رفتی که چه بشود؟ رفتی که آزادی داشته باشیم؟
رفتی که یک عده به نام شما به جاه ومقام برسندوآخرش به مملکت خیانت کنند؟
رفتی که عده ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟
رفتی که ماه محرمی هم پارتی بگیرند و جشن های آنچنانی؟وآخرش بگوینددوعرب باهم جنگیدن به ماچه؟
رفتی که عده ای دختر و پسر به هم که میرسند دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده ؟
حاجی جان ؛ جای پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته !
جای شلوار خاکی ات را شلوارهای پاره پوره و چاک چاک گرفته (که به زور پایشان نگهش میدارند)!
جای پیراهن ساده ی “مردانه ات” را تی شرت های مارک دار گرفته (بعضا آب رفته اند) !
پسرانمان زیر ابرو بر میدارند ! دخترمان ابرو تیغ میزنند !
اوضاعی شده دیدنی … پارکها ، سینماها ، پاساژها شده اند سالن مد ! و البته دوست یابی!
حاجی تو رفتی که خودت را پیدا کنی و خدایت را ، این ها مانده اند و دارند خودشان را گم میکنند !!!!!!
حاجی ؛ گلوله دست شما را زخم انداخت و بعدها برد ، اینجا خودشان بر سر و صورت و دست و بازویشان
زخم و نقش می اندازند که زیبا شوند … !!!
این روزها اگربه کسی بگویی : خواهرم … هنوز بقیه حرف را نگفته شاکی میشود که:
چرا شما مذهبی ها نمیگذارید راحت باشیم؟ ما آزادی میخواهیم …چرا شماها نمیفهمید؟
اینجا اگر ماه رمضان به بعضی ها گفتی ماه رمضان است ، حرمت نگه دارید. تو را میکشند…
به همین سادگی
اگر گفتی آقا مزاحم ناموس مردم نشو ، تو را میکشند و کمترینش اینست که چشمت را کور کنند …
داغ بر دلم مانده …
و من مات و مبهوت از این همه شجاعت که تو لا اقل از ما انتظارش را داری و نداریمش !
اینجا پسری با تیپ آنچنانی هرچقدر هم که بی احترامی کند به غیر و سر و صدا کند ،
همه میخندند و میگویند : چه بانمک !
اما پسری مذهبی که با صدای بلند صلوات بفرستد بعد از نماز جماعت : بعضی ها میگویند:
زهرمار ! داد نزن سرمون رفت !!!
دختری با مانتوی کوتاه و تنگ و آستین های بالا زده شده با قر و غمیش راه برود همه میگویند چه باکلاس!
اما دختری چادری که بخواهد از کنارشان رد شود میگویند :صلواااات : اللهم صل علی محمد و آل محمد
اینجا به خیلی چیزهایی که اعتقاد تو بود میخندند !
به ریش میخندند …به چادر میخندند … به لباس پیغمبر میخندند …
راستی فرمانده … این کتاب صورت هم عالمی دارد ! “فیس بوک” را میگویم.
شرف و ناموس و اعتقاد بعضا پر ! عکسهایی در این فیس بوک از خود و
خانوادشان میگذارند که آدم شرمش میشود نگاه کند. شما میگفتی “یا علی” و زندگی میساختی
اینها عکس میگذارند …خاطر خواه میشوند … زندگی شروع میشود آن هم با یک “لایک” …
فردا هم طلاق! عجب پروسه ای!!! این هم به نام آزادی!!! …
این نظام را اعتقاد نگاه داشته … به تو میگویند آزادی نداری … راحت باش …
زندگی کن!!! که دست از اعتقادت برداری ما میگوییم بندگی کن و خوب زندگی کن …
آنها میگویند زندگی کن ، آزاد باش … (انگارآزادی خلاصه شده درهرزگی وهرزه بودن هنر است !)
خلاصه حاجی جای ارزشها عوض شده …دعایمان کن.
به خودم میگویم: به دلم :
بسوز … آتش بگیر …
آتش بگیر تا که بفهمی چه میکشم
رنگ ها عوض شده … حاجی دریاب …
یا صاحب الزمان : دلت خون است آقا … خدا صبرت بدهد …