طوفان واژه ها
بازاين چه شورش است كه درجان واژه هاست...
بازاين چه شورش است كه درجان واژه هاست...
چهارشنبه 97/03/23
می گویم:چگونه بپذیرم رفتنت رادرحالی که می دانی چه داغی بردلم می ماند.چرانگاه پراز التماسم تورااز رفتن بازنمی دارد؟!!توکه انقدر سنگ دل نبودی چرابا دیدن حال زارم دلت رحم نمی آیدوقدری بیشتردرنزدم نمی مانی؟!!!
می گویی:من که تنهانمی روم توراباخودخواهم برد.
شنیدن این جمله چنان آرامشی به روح وروانم بخشید ناگفتنی…قدری آرامترشدم.پرسیدم مرابه کجامی بری؟!!!
می گویی:به عید.
می گویم:کدام عید؟!!نکندهمان عیدی که آمدنش پایان توست؟!!
می گویی:بله.
این بارجوابت وجودم راآتش زد.گفتم: مراوعده نغمه وشادی می دهی درحالی که دیگرخودت راندارم؟!!!چگونه عیدرابی توبپذیرم؟!!
می گویی:عیدازمن است ومن ازعیدهستم. در این یک ماه به تو تمرین های مختلف دادم. سختی های زیادی متحمل شدی تابلاخره در روزعیدفطر به فطرت وسرشتت بازگردی!!! که همان فطرت توحیدی است. یعنی بازگشت به خویشتن اصیل و حقیقی که همان خدا است، چرا که 《من عرف نفسه عرف ربه》.
من یک ماه توراهمراهی کردم تادستت رادردست پروردگارت بسپارم.وجودی رابه وجودت گره بزنم که بیش ازهمه مشتاق توست.ازرگ گردن به تونزدیک تروازمادربه تومهربانتراست.
توباواردشدن به عیدمراازدست نخواهی داد،بلکه من دربندبندوجودت جای خواهم گرفت.همچنان که دراین یک ماه بانواهای سحروباابوحمزه وجودت رابه پروردگارعالم گره زدم وبانجواهای عاشقانه افتتاح وجودت رافتح کردم.
من باتوهستم تاهرزمان که بخواهی.پس به شکرانه بازگشت به فطرتت بخوان.ومن درحالی که اشک شوق داشتن چنین پروردگاری درچشمانم حلقه زده می خوانم.
اَللّهُمَّ اَهْلَ الْکِبْرِیاَّءِ وَالْعَظَمَةِ وَاَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ وَاَهْلَ الْعَفْوِ
خدایا اى اهل بزرگى و عظمت و اى شایسته بخشش و قدرت و سلطنت و اى شایسته عفو
وَالرَّحْمَةِ وَاَهْلَ التَّقْوى وَالْمَغْفِرَةِ اَسْئَلُکَ بِحَقِّ هذَا الْیَومِ الَّذى
و رحمت و اى شایسته تقوى و آمرزش از تو خواهم به حق این روزى که
جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمینَ عیداً وَلِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ ذُخْراً [وَشَرَفاً]
قرارش دادى براى مسلمانان عید و براى محمد صلى الله علیه و آله ذخیره و شرف
وَ کرامتا وَمَزِیْداً اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَاَنْ تُدْخِلَنى فى کُلِّ خَیْرٍ
و فزونى مقام که درود فرستى بر محمد و آل محمد و درآورى مرا در هر خیرى که
اَدْخَلْتَ فیهِ مُحَمَّداً وَ الَ مُحَمَّدٍ وَاَنْ تُخْرِجَنى مِنْ کُلِّ سُوَّءٍ اَخْرَجْتَ
درآوردى در آن خیر محمد و آل محمد را و برونم آرى از هر بدى و شرى که برون آوردى
مِنْهُ مُحَمَّداً وَ الَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمْ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ
از آن محمد و آل محمد را – که درودهاى تو بر او و بر ایشان باد – خدایا از تو خواهم
خَیْرَ ما سَئَلَکَ مِنْهُ عِبادُکَ الصّالِحُونَ وَاَعُوذُ بِکَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْه ُعِبادُکَ الْصّالِحُونَ
بهترین چیزى را که درخواست کردند از تو بندگان شایسته ات و پناه برم به تو از آنچه پناه بردند از آن بندگان شایسته ات.
ومن خواندم به شکرانه وجودپروردگاری که باتمام بدی هایم مراپذیرفت وراه بازگشت به سوی خودش رانشانم داد.
الهی به حق محمدوآل محمدراه بازگشت به سوی خودت رابه همگان نشان بده تانباشدبنده ای که بافطرعیدنکند.
چهارشنبه 97/03/23
#تولیدی
چگونه به رفتنت راضی شوم درحالی که به ماندنت مشتاق ترم!!!چگونه مراتنهامی گذاری درحالی که نگاه پرازالتماسم رامی بینی!!! من باتو جان گرفتم،درزمانی که جسم بی جانم ازحرکت بازمانده بود،ازنوروجودت درمن دمیدی وبه روح خسته ام زندگی بخشیدی.باتو زندگی ام برنامه گرفت.باتومودب به آداب بندگی شدم.توبودی که دستم رادردستان پروردگارگذاردی. حال چه درمن دیدی که تصور کردی می توانی مرابه حال خودرهاکنی!!!
من بی توچه کنم؟!!
چگونه لحظاتی که بانفس هایت دم گرفتم رافراموش کنم؟!! ربناهای وقت افطارت به جسم بی جان وروح پریشانم زندگی می بخشید.من راز رسیدن به امام زمان(عج)را ازدعای افتتاحت فهمیدم،چگونه نجواهای عاشقانه ای که بندبند وجودم رافتح می کردفراموش کنم.
چگونه حال وهوای ابوحمزه ات راازیادببرم!!!ای کاش قدری بیشتردرنزدم می ماندی و روح تشنه ام راازعطر وجودت سیراب می کردی.من همچنان تشنه ام!!!
این سحرهای آخری که درکنارم هستی،ابوحمزه عجب می چسبد.خودرادرتک تک فرازهایش می یابم.در حالی که دستم خالی است ونالان به درگاه پروردگار شکوه می کنم.
می ترسم،می ترسم ازقول وقرارهایی که فراموش شود. می ترسم ازروزمرگی هایی که دچارشان شوم.می ترسم ازاینکه دوباره قلبم پرازهیچ شود. هیچ هایی که عمریست مرابه قهقرابرده اند.
حال که خیال رفتن داری،عجیب دلم گرفته است.با خودمی گویم ای کاش قدرفرصتی راکه دراختیارم گذاشتی بیشترمیدانستم. ای کاش مانندکودکی که سرگرم اسباب بازی هایش هست وتمام دنیایش همان بازی است.سرگرم تومی شدم ودنیایم تومی شدی. پس خودت شفاعتم رانزدیگانه پروردگارعالم کن،بخواه که تا سال آینده مراقبم باشد!!!دعاازمن، توآمین بگو.
الهی توراشاکرم که توفیق دادی یک باردیگربهترین ماهت رادرک کنم.پس تورا بحق این ماه عزیز،وبحق بهترین بندگانی که دراین ماه به بشریت دادی وازبشریت گرفتی.آنچه راکه دراین مدت اندوخته ام ذخیره روزمحشرقراربده.
یکشنبه 97/03/20
تابه حال پیش آمده که قبض تلفن همراهتان راقبل ازبیستم ماه پرداخت کنید؟!!تایک روزازمکالمه رایگان درون شبکه بهره مندشوید؟!!?
آیادقت کرده ایدوقتی یک روزمکالمه تمام می شودچه پیامی به گوشیتان ارسال می گردد؟!!
مشترک محترم مهلت استفاده هدیه یک روزمکالمه رایگان شمابه پایان رسید.ازاین پس مکالمات شمابا نرخ عادی محاسبه می گردد.?
حال این حکایت این روزهای ماست.
مهلت استفاده ازیک ماه،هدیه وارتزاق آسمانی مضاعف،وثوابهای چندین برابردرضیافت الهی درون شبکه وبرون شبکه تاچندروزدیگربه اتمام می رسد.و تمامی عبادات بانرخ واقعی محاسبه خواهندشد.
درهای جهنم باز،شیطان آزادازغل وزنجیر،ثواب خواندن یک آیه برابرهمان یک آیه،نه یک ختم قرآن،خواب همان خواب،نه عبادت؛نفس همان نفس،نه تسبیح…
فرصت آخر
مشترکین عزیزتارسیدن پیام پایانی فقط چندروز دیگر فرصت داریدچون کم کم غروب ماه خدادیده خواهد شد…
????
جمعه 97/03/04
الهی چگونه شکرنعمت های بیکرانت رابجای آورم درحالی که قاصروناتوان هستم!!!
باچه رویی به درگاهت پناهنده شوم وطلب بخشش کنم درحالی که تومرا عزت بخشیدی وموردلطف ورحمتت قرار دادی ومن ناسپاس بودم وکفران نعمتت کردم!!!
افسوس آنطورکه لایقت بوده تورا بندگی نکرده ام،اما رحمت شاهانه تومرااجازه می دهد،تابه درگاهت سراپانیازآورم!!!
وبگویم از عمری که درراه غیرتوتلف شد،قلبی که امانت توبودوقدر ندانستم !!! جوارحی که می بایست به حمدوثنای تومشغول باشند به تملق وچابلوسی روزگارگذراندند!!!
میدانم امانت دارخوبی نبوده ام. واکنون پشیمان ازآنچه برمن گذشت به درگاهت پناه آورده ام!!!
آیااین وجودسراپاعیب وبی وفایی رابازهم می خری؟
سه شنبه 97/03/01
رمضان رادوست داشتم چون با ورودش همه چیز خاص می شد.اهل خانه دررفتارشان تجدیدنظرمی کردند. محبت هابیشترمی شد.پدرم همیشه می گفت:درماه رمضان مامهمان خدا هستیم وبایدآداب مهمانی رارعایت کنیم.ومن که کودکی 6ساله بودم تصورم ازآداب مهمانی این بودکه اگربازیگوشی کنم خداناراحت می شود.
بنابراین سعی می کردم دراین ماه،فوق العاده مهربان وباادب وحرف گوش کن باشم. خصوصابه پدرومادرم خیلی ابزارارادت می کردم. چون شنیده بودم که پدرم می گفت:خدابچه ای راکه به پدرومادرش محبت کند خیلی دوست دارد.ومن چون عاشقانه می خواستم سوگولی مهمانی خداباشم این نکته راآویزه گوش خودکرده بودم.
تااینکه یک روزسرماجرای بیدارشدن برای سحرکاسه صبرم لبریزشدواتفاقی که نبایدمی افتاد،افتاد.
مادرم عادت داشت همیشه خواهرو برادرهایم رابانارونوازش بیدارکند. اماسراغ من نمی آمد.هرچه به مادرم می گفتم مراهم بیدارکن رضایت نمی داد وهربار باگفتن اینکه برای توزود است،روز طولانی است اذیت می شوی مرا منصرف می کرد.
تااینکه یک روزانقدراصرارکردم که قبول کردمرابیدارکند وباخودعهدکردم حتی اگربیدارهم باشم بلندنمی شوم تا خودش صدایم کندوبه موهایم دست بکشدومراهم درسحرببوسد.روز موعود رسیدمادرطبق معمول خواهرو برادرهایم راصداکردتک تک رانوازش نمودوبوسه زدو جای بوسه مادر روی سرمن هنگام سحرطبق معمول خالی ماند.
همه رفتن برای خوردن سحری.ومن کلافه ازاینکه مادربدقولی کرده ومرا صدانکرده باقیافه ای درهم وعصبانی درحالی که دست به کمرداشتم، مستقیم رفتم سمت آشپزخانه وبی معطلی خطاب به مادرم گفتم چرا منوبیدارنکردی؟مگه قول نداده بودی؟
سکوت درآشپزخانه حاکم بودهمه بهت زده قیافه مرانگاه می کردند. باورشان نمی شداین واقعامن باشم.
پدرم سکوت راشکست وگفت:خانم راست می گه دیگه بچه، ای کاش بیدارش می کردی!! شماکه همیشه زحمت می کشی به اتاق بچه هامیری تک تک روصدامی زنی.نرگس روهم صدامی کردی.
مادرم گفت:آخه دیدم خوابیده دلم نیومد.پدرم گفت:حالاکه خودش دوست داره دلش رونشکن. این دفعه حتماصداش بزن تاازبرکات سحرهم استفاده کنه.
نمی دانستم برکت سحرچیست تصورم این بودشایدبرکت سحرهمان سفره رنگین سحری باشد.بنابراین بدون هیچ شکی باقیافه حق به جانب، درحالی که خودرابه آغوش پدرکه پشتیبانم بودنزدیک می کردم، گفتم:مگه من چقدرمیخورم که منو بیدارنکردین تاازبرکت سحراستفاده کنم؟!!
وباعجله وباحرص وولع خیزرفتم سمت سفره وشروع کردم به خوردن.می خواستم تنبیه شان کنم که چرامرابیدارنکردند.
خواهروبرادرم ومادروپدرم هرکدوم ازدیدن حالت وژست من به گوشه ای پناه برده بودندوبه پهنای صورت می خندیدن.
ومن همچنان که فکرمی کردم حق بامن است تامرزترکیدن درحال بهره بردن ازبرکت سحری بودم.
بعداپدرم رازبرکت سحررابرایم گفت.