طوفان واژه ها
بازاين چه شورش است كه درجان واژه هاست...
بازاين چه شورش است كه درجان واژه هاست...
هوابس ناجوانمردانه سردبود.پنجره ماشین رابالاآوردم تابلکه کمی از سوز هوا کم شود.باران می باریدوبه سختی می شدرانندگی کرد.جاده شلوغ بود.بعضی بااحتیاط می راندندوبعضی درسبقت گرفتن ازهم سرازپانمی شناختند.
رقص ماشین هادرآن هوا دیدنی بود. ازچپ وراست ماشین می بارید.جاده تنگ،مانع حرکت می شد.بوق ها بلندمی شد. در آن بین لایی کشیدن یکی ازماشین ها توجهم راجلب کرد. روی چهارچرخش بند نبود. هرلحظه به سمتی میرفت.گویا تمام هم وغمّش را گذاشته هرطور شده خود رابه مقصدبرساند!
ذهنم درگیرشد.چقدراین جاده شبیه دنیای ما آدم هاست. وماشین های آن حکایت ازحال وهوای ما دارد.گاهی چه چاله هایی که درسر راهمان قرارنمی گیرد.که هربارهنگام گذر ازآن دچارچنان دست اندازی می شویم که تامدتی چهارستون تنمان دردمی گیرد.
وچه بسیارزمانی که برای رسیدن به اهدافمان حتی حاضریم از روی هم رد شویم.آخرین باری که کسی وسط زندگیمان لایی کشیده کی بود؟! ما در برخورد با او چگونه بودیم؟! دربرخورد باطوفان های زندگی چه کردیم،که هربار خواسته یاناخواسته فصل های مختلف زندگیمان را ازبهار به تابستان وخزان می کشانند! آیا توانسته ایم چنان راننده ای ماهرباشیم که درسخت ترین شرایط خود ومسافرینش رابه سلامت به مقصد می رساند؟!!
تعدادسوالات زیادبود وفرصت کم. ایستگاه آخر نزدیک است. برای یافتن پاسخ وقت کم است. ای کاش زمان را مدیریت می کردم.
#طوفان_واژه_ها
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط طوفان واژه ها در 1397/07/30 ساعت 06:12:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1397/08/09 @ 08:57:12 ق.ظ
مغــز نوشتـــ [بازدید کننده]
و گاه چه تلخ ایستگاهی است ایستگاه آخر
1397/08/02 @ 04:12:36 ق.ظ
سونیا سجادی [عضو]
سلام طوفان ولژه ها الان درست تو یکی از همون لحطات سختم که گفتی