موضوع: "روزنوشت"

منوحرم آقا

ساک سفربستم به قصدمشهدالرضا،صدای کبوترهای همسایه توجه ام راجلب کرد.پنجره رابازکردم.چشمم خورد به کبوتری سفیدباخال های قهوه ای،وچشمانی گردودرشت. 

مهرش عجیب به دلم نشست.دیدنش مرابه یاد کبوتران حرم انداخت.خطاب به اوگفتم: هان ای کبوتر، توچرابی تابی؟! توکه پرپرواز داری توچرا ازوصل یار محرومی؟!! دلت می خواهددراین سفرهمراه من باشی؟!! 

درپوست خودنمی گنجیدم.لحن کلامم بااو سرشار ازشوق دیداریاربود.گویی می خواستم رفتن خودم رابه رخش بکشم?مثلامن طلبیده شدم وتوکه پرپرواز داشتی ماندگارشدی!! 

چشم درچشمانم دوخته بود.یک لحظه احساس کردم اشکی ازگوشه چشمش چکید.وسرش رادربالهایش فروبرد.دلم لرزید،نکندازحرفم رنجیده باشد. 

وقت نداشتم بیشتربااوبگذرانم.بایدبه کارهایم می رسیدم پنجره رابستم،وبه سراغ ساکم رفتم.هرچه راکه فکرمی کردم درسفرنیازدارم برداشتم.وساعتی بعد سوارماشین شده خودرابه ترمینال رساندم.انقدرشوق زیارت مولاراداشتم که متوجه نبودم چطورمسیر راطی کردم.

بعدازطی کردن کیلومترها وساعت هابلاخره به دیار یار رسیدیم.شوق زیارت اجازه نداد اول به هتل بروم. باخودگفتم: میرم سلامی عرض می کنم وروحی چاق می کنم وبعدبرمی گردم هتل خستگی درمی کنم.

ساکم رابه امانت هتل سپردم وراهی حرم شدم. باوجوداینکه ازهتل تاحرم راهی نبودولی برای من که درشوق زیارت مولامی سوختم فرسنگ هابه حساب می آمد.قدم هاراتندترکره بلکه این مسیرسریع تر تمام شود ومن به آغوش گرم مولایم پناهنده شوم.

مدتی بعد ازبست شیخ طوسی روبه روی حرم ایستادم وازطرف تمام کسانی که نائب الزیاره شان بودم.خدمت آقاسلام کردم.اذن ورود خواستم ودرحالی که به پهنای صورت اشک می ریختم ودعای اذن ورود رامی خواندم صدای بال زدن کبوتری توجه ام راجلب کرد.

سری چرخاندم چیزی ندیدم.دلم می خواست کبوترحرم آقایم راببینم وبرایش دانه بریزم وبخواهم نزدمولابرایم دعاکند.درهمین افکاربودم که کبوتری سفیدباخال هایی قهوه ای روی پرش وچشمی گرد ودرشت جلوی پایم نشست.

چشم درچشمانم دوخت.نگاهش آشنابود.ناگهان فکری به سرم زدولی بعیدبود.یعنی اوکبوترهمسایه مابود؟!مگرمی شود؟! چطورخودرا به اینجارسانده؟!! کبوترشروع به قدم زدن کردچندقدمی برداشت و پر کشید سوی گنبدطلایی آقا.باچشمانم اورادنبال می کردم. باورش سخت بود.اما او آمده بود.حسی در درونم می گفت خودش است.نگاهش قدم زدنش وپرکشیدنش به سوی گنبدطلایی مولا،فقط یک حرف داشت.وآنهم اینکه برای رسیدن به کوی دوست دوبال پرواز وکمی همت کافی است.چیزی که من نداشتم? انقدر درزندگی شخصی وفراز ونشیبش غرق بودم که بال پروازی برایم نمانده بود. پاهایم سست شد.به حالش غبطه خوردم ازاینکه او کبوترحرم مولاشده ومن هنوزکبوتردلم بال پرواز ندارد.

درهمان حال،به حال زار خودمی نالیدم که ناگهان باصدای تلفن همراهم به خودآمدم.وای خدای من خبری ازحرم نبود،ومن کنج اتاقم درحالی که عکس حرم آقارا دردست گرفتم چشمانم سنگین شده بود. تلفن یک بند زنگ می خورد.ومن ناراحت ازدست تماس گیرنده.ای کاش کمی دیرتر زنگ می زد.تا لااقل یک دل سیر زیارت می کردم.آن هایی که این روزها هوای حرم دارند.حالم رابهترمیفهمند. بدنم سست شده بود.فکراینکه کبوترهمسایه به جمع کبوتران حرم پیوست ومن نه تنهاحرم نرفتم بلکه کنج خانه کز کرده بودم،عذابم می داد.

فردی که پشت خط بوددست بردارنبود.مدام تماس می گرفت.گوشی رابرداشتم. دوستم بود اولش کلی غرغرکرد وبعدگفت:یه خبرفوری دارم جواب فوری هم میخوام. 

کلافه بودم حوصله شوخی نداشتم.بابی حوصلگی گفتم:خواهشااذیت نکن امروز ازاون روزهاست که حوصله ندارم. گفت:مطمئنم باشنیدن حرفم حالت سرجاش میاد.کاروان ماجای خالی داره.دوروز دیگه میلادآقاست.اگرمیای باروبندیلت روببندعصری حرکت می کنیم.تاشب میلادحرم باشیم.نگران هزینه اش هم نباش.پرداخت شده.فقط بگومیای؟!!

نمی توانستم نفس بکشم.وای خدای من بهترین خبرعمرم بود.منو حرم،آنهم شب میلادآقاجانم. مگه می شدگفت:نه!! گفتم:باسرمیام.باجان ودل میام.مگه می شه آقام بطلبه ومن نیام.?

درثانیه ساک سفربستم وعازم حرم مولاشدم.

درجوارملکوتی آقاعلی بن موسی الرضا(علیه السلام) دعاگوی شماهستم.

✍به قلم طوفان واژه ها

ماعقب،مانده ایم!!

 

گاهی خسته ازاتفاقات پیرامون دلت کنج خلوتی می خواهد.که قلم دردست بگیری وهرآنچه که ذهن طوفان زده ات دیده وضبط کرده رابه روی برگی از دفترپیاده کنی. هرکس چیزی راحواله ات کرده! حرفهایی که خودت هم باتمام وجودت لمسش کرده ای! توراکه می بینند درد دلشان تازه می شود.یکی ازگرانی می نالد ودیگری ازبیکاری جوانش بی تاب است… وتونه تنهابه حرفهایشان گوش جان می سپاری تمام آنچه می گویندمطالبه حق می پنداری.دلت می خواهدکاری کنی امانمیدانی بایدازکجاشروع کنی؟ لحظه ای درنگ می کنی.واژه هادرذهنت درجوش وخروشند.می خواهی طوری آن هارا برسطرهای دفترت بنشانی تابلکه دردی ازدرد،دردمندی دواشود. بلکه چاره ای پیداشود. ذهنت پرازسوال بی جواب است.چرابه اینجارسیدیم؟ آیااینجاآخرخط است؟مگرمی شودکشوری انقدرمنابع وذخایرطبیعی ونیروی کارداشته باشدامامردمش اینگونه درسختی باشند؟!آیاواقعاماعقب،مانده ایم!! (به این دولینک مراجعه کنید

ایران هفدهمین کشورثروت مندجهان ازلحاظ فروش تولیدناخالص

ایران چهارمین کشورثروتمندجهان درزمینه سوخت فسیلی?)

ازکجابه اینجارسیدیم؟! آیاتکیه کردن به تخصص متخصصین راه چاره بود؟! قطعااگردرانتخاب مدیران ارشد دقت بیشتری می شد امروزبه اینجانمی رسیدیم. کاری به این جناح وآن جناح ندارم همانطورکه شک ندارم یکسری دست های پنهان برای روی کارآمدن مدیرانی ناکارآمدودرنتیجه فلج کردن چرخه اقتصاد کشوردرمیان هست وبود.

ای کاش انقدرتخصص محورنبودیم!! یک متخصص می تواندلاییک باشداماتخصص داشته باشد.وجود اودرمحیط کارهمانقدرسم مهلک است که وجودعلف هرزدرکنارگل وگیاه خطرداردوباعث خشکی اش می شود. متاسفانه یک عده روغن فکرمی گویند بی خداست چه اشکالی دارد،کاربلداست.مگرمی خواهی درنمازبه اواقتداکنی!! کار رابه اوبسپار وتحویل بگیر?(آنچنان که در دوران پهلوی بود.انواع متخصصین ازپزشک وپرستارومکانیک و..ازفرنگ داشتیم.باافکار وعقایدمختلف که هنوزکارگران قدیمی ماداستان هااز خاطراتشان می گویند?)

 این بی خبران غافلنداز حال وروزنیروی کاری که زیر دست اومی سپارند.واینکه چه گندی به اعتقاد آنهازده خواهدشد. چه بسیارکارگرانی که درهمین محیط ها جوگیرشده وبه واسطه فشارهای مادی منکرخدا شدند.واین چنین می شودکه جامعه ازدین واعتقادات فاصله می گیردونمازخانه هاخالی ازبندگان می شود. الزام قانون ارجحیت دادن به نمازوبعدکار، وانواع کارفرهنگی دراین زمینه مانندآب درهاونگ کوبیدن است.خانه ازپای بست ویران است.بایددرانتخاب هادقت کرد.وزخم های چرکی رابافشردن ازچرک خالی نمود.درد دارد امابه سلامت بعدآن می ارزد…

ای کاش در پرورش متخصصین متعهدتلاش می کردیم. ای کاش انقدر جلوی پای جوانان متخصص ومتعهدمان سنگ اندازی نمی کردیم.ای کاش به دنبال شایسته سالاری بودیم درانتخاب مدیران.?

ای کاش درمصاحبه هابه اسم جذب نخبه هاباپرسیدن سوالات بی پایه واساس جوان متخصص ومتعهدرا دست به سرنمی کردیم.و زیر سیبلی ژن های برترمان راجانمی زدیم.یابه اسم کارسپردن دست افرادی کاردان، مسندقدرت رابه دست مدیرانی فرسوده نمی سپاردیم. بلکه مسیررابرای نیروی کارجوان،متعهد، متخصص بازمی کردیم وراه راهموار تابسازندایرانی آبادترازگذشته!!  

اماافسوس که نکردیم وامروزدرحسرت یک کارجهادی وپرپیمان می سوزیم. کارجهادی که هم اقتصادمارا بچرخاند وهم نان راازسفره مردم دریغ نکند.

#تولیدی

✍#به_قلم_طوفان_واژه_ها

نامه ای به دخترم

زهرای من سلام خجسته روزمیلادبانوی عصمت وکرامت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)روبهت تبریک میگم ?

امروزبه همین مناسبت برات چندخطی به یادگارمی نویسم که هروقت باسوادشدی این نامه چراغی برای انتخاب مسیرزندگیت باشه ?

نورچشمم توزمانه ای زندگی می کنیم که خیلی هابرای نسل شمابرنامه های خطرناکی چیدن وکمرهمت به فاسدکردن نسل های آینده دارن پس همیشه باید شش دونگ حواست جمع باشه وهرحرفی روکه می شنوی بلافاصله باورنکنی ?  هرسوالی که برات پیش اومدبرای رسیدن به جواب سوالت به سراغ متخصص اون رشته برووازپرسیدن ازاهل کوچه وبازاربپرهیز که این افرادهیچ وقت نه مشاوره خوبی هستن نه راهنمای مناسبی ?  همونقدرکه به خوراکی های خوشمزه اهمیت میدی وهمه شون رومی شناسی ? بایدتوی خوراکی که به فکروذهنت میدی هم دقیق باشی چراکه خوراک اشتباه باعث مسمومیت ذهنت می شه همونطورکه مسمومیت غذایی آدم روازپادرمیاره پس مواظب خوراک فکرت هم باش ? 

عزیزدلم هیچ فکرکردی چرافاصله بین میلادحضرت رضا(علیه السلام)وحضرت معصومه(سلام الله علیها) رودهه کرامت گفتن؟ چرا روزمیلادحضرت معصومه رو رودخترگذاشتن؟ الگوهایی که یه عده نمی خوان به عنوان الگوشناخته بشن وتواین راه کمرهمت بستن چه باشبهه آفرینی وجنجال قومیتی(عرب وعجم) ونژادپرستی واینکه ژن ماآریاییه و… این جماعت که ازاربابانشون خط می گیرن فقط قصدشون منحرف کردن ذهن شماونسل آینده است تادینتون رو خوب نشناسید ?  اونهاترس ازانتشاراسلام دارن اونهاازاسلام به عنوان دین برتروکاملترمی ترسن بخاطرهمینه که باانتشاراین اراجیف می خوان مانع گسترش اسلام حقیقی بشن ودرعوض اسلام لیبرالی وانگلیسی روترویج می کنن والگوهای غربی روبولدمی کنن تادختران این سرزمین روبه فسادبکشندوبه همین نسبت مردان هم به فساد کشیده خواهندشدهمون ترفندی که برای مسلمونهای آندولس چیدن ? 

میوه دلم مراقب این حرفهای به ظاهرقشنگ باش که به اسم آزادی وحقوق بشرترویج بی بندوباری وهرزگی می کنن کدوم حقوق بشر؟وقتی زن تبدیل می شه به کالایی برای فروش بهتر اجناس !!! ?  حقوق بشر روچطورمعنامی کنن وقتی زنان روتبدیل می کنن به مانکن هایی توخیابون باعرضه تن و نابودی کانون خانواده حق زن دیگر روپایمال می کنن وباعث دلسردی زوجین می شن ودرنهایت آمارفسادو طلاق روبالامی ببرن واسم این رفتارشون رومیذارن آزادی وکمپین حمایت ازحقوق زنان تشکیل میدن ?  این وسط بیشترازمردان این زنان هستن که آسیب می بینن جنس زن ومردباهم فرق می کنه زن به دنبال تصاحب قلب مرد ومردبه دنبال تصاحب جسم زن هست واین روخداوندقرارداده تااین دودرکنارهم ودرکانون خانواده آروم بگیرن نه برای ارضای دسته جمعی این حرفهاوکمپین هاولبخندهای زورکی که ماخیلی شادیم چون آزادی داریم همش فریبه ?  حواست باشه این فریبکاران سگ دست آموزنظام سرمایه داری هستن وهرچه میگن ومی کنن فقط بخاطراینکه برندهای بیشتری فروش بره وپولش به حساب پروتکل های سرمایه داری ریخته بشه ? بخاطرهمینکه تریبون دارهاوکسانیکه رسانه دارن تمام تلاششون رومی کنن تامردم روهرچه بیشترباظواهر سرمایه داری سرگرم کنن ?  که اگراین اتفاق بیفته ومردم سرگرم این حواشی بشن کمتربه عملکردسران کشورتوجه می کنن واونهامی تونن به چپاول بیشترشون ازبیت المال ادامه بدن ? 

نازنین من نمونه بارزیک دختریعنی حضرت معصومه (سلام الله علیها)دختری که درعلم وکمالات بی نظیربود ودردفاع ازولی زمانش ازشهرخودش به قصدمشهد هجرت کرد ودراین مسیربه روشنگری علیه خاندان فاسدعباسی پرداخت (نمونه بارز#آتش_به_اختیار) ?

زهرای من ازتومی خوام توهم باشناخت درست ازدین وارزش های وجودیت راهی روانتخاب کنی که مایه عزتت دردنیاوآخرت باشه وبدون هیچ وقت ارزش زن به عرضه جسم وزیبایی تن به چشمان نامحرم نیست وهمه این به به وچه چه هاروزی تموم می شه وکامنت هاولایک هاانقضاشون می گذره وتومی مونی ویک دنیاحسرت واینکه چراعمرووقتت روصرف کاری نکردی که لااقل ماندگارباشه ?  رمزماندگاربودن درست زندگی کردنه ودرست زندگی کردن به معنای به هرقیمت زندگی کردن نیست چون این دنیاارزش این رونداره که ماآدم هابرای این زندگی چندروزه تن به هرخفتی بدیم ?  نگاه کن به اون کسی که بخاطرسیرکردن شکمش تن به خفت میده ویه عده اسمش روازهرزگی به کاسبکاران جنسی تغییرمیدن وسعی می کنن براشون حقوق شهروندی درنظربگیرن به نوع زندگیشون نگاه کن وعبرت بگیر ? ولی درکنارش نگاهی هم بندازبه اون بانویی که از سرغیرت برای سیرکردن شکم خودش وبچه هاش تن به کارگری میده ولی تن به ذلت نمیده ? وهمونهاکه برای گروه اول کف ودست وسوت می زنن وحقوق شهروندی براشون قائلن برای گروه دوم درحدحقوق کمیته امدادویارانه و…درنظرمی گیرن ? 

اینه معنای توطئه وفریبکاری وسرگرم کردن مردم به فسادوبی بندوباری ودرکنارش چپاول سرمایه های کشور ? مواظب دلالان وسرمایه داران ومرفهین بی دردباش وهرگزحسرت زندگی اونهارونخور چه فرعون هاوقارون هایی که نتیجه یک عمرجمع کردن زروزیورکه باخاک یکسان شدن وچه عالمان بزرگی که یک عمرازمردم دستگیری کردن وساده زندگی کردندومردمی بودن وهنوزبعدازمدتهاازنبودشون میگذره ولی ماندگارن ? مهربونم حرف زیاده ووقت کم منوبابایی برات آرزوی بهترین هاروداریم ان شاءالله طوری زندگی کنی که ثمره عمرت لبخندرضایت به صورت مولامون حضرت مهدی(عج)بشونه ومایه افتخارمنوبابایی باشی ? درپناه خداباشی

#آتش_به_اختیار #نامه_ای_به_دخترم #مرفهین_بی_درد #کاسبکاران #سرمایه_خواران #میلاد_حضرت_معصومه_سلام_الله_ علیهامبارک ? ? ? ? ?

 

دعای مادر

دودغلیظی همه جاراپرکرده بود.چشم چشم رانمی دید. به هرطرف برمی گشت فقط دودبود ودود؛و غباری که دردهانش میرفت و زیر دندان احساس می شد.یادش نمی آمدآنجاکجاست وچرااوآنجاست.فقط می دانست هرطورشده بایدراه نجاتی پیداکند.هرچه بیشتردرآن وضع بماند؛نفسش تنگ ترمی شود.  

صدای کف وسوت وهلهله بلندشد.خوشحال شدکه راه نجاتی پیداکرده،باخودمی گفت حتمااین جماعت اینجارامی شناسندومرابه مقصدمی رسانند. قدم برداشت.هربارکه قدم برمیداشت یه چیزی زیرپایش له می شدنمی دانست چیست.راه دیدن نداشت.هرچه صدای کف وسوت بلندترمی شد؛قدم های تندتری برمی داشت.وموانع رازیرپاله می کردومی رفت فقط می رفت تابه جماعت هلهله کن برسد. ناغافل زمین سختی خورد.خواست بلندشودکه پایش به چیزی گیرکردونشست.اولش فکرکردبر روی صخره یاتخته سنگی نشسته است.امابعداحساس عجیبی به اودست داد.حس کردجایی که روی آن نشسته نفس می کشد، زنده است بالاوپایین میرود.گردوغبارچنان جلوی چشمهایش راگرفته بودکه نمی توانست تشخیص دهد،چیست!دستی چرخاند.آنچه که حس کرد،وحشت رادر وجودش چندبرابرکرده بود.یعنی ان انسان بود. آنجا مگرکجاست.که انسانی برزمین افتاده؟خدای من نکند آنهایی که زیرپاله کرده بودم هم دست وپاوبدن انسان هایی دیگرباشد!! هجوم این افکارایستادن رابرایش سخت ترکرد.پاهایش سست شده بود.ودوباره نشست.

نفسش لحظه به لحظه تنگ ترمی شد.ناگهان صدای ناله ای توجه اش راجلب کرد.سرش رابرگرداند.مادرش بود دست به آسمان بلندکرده وبرای اودعامی کرد.که خدایا یااورااصلاح کن،یامن دیگراورانمی خواهم. سالهاست نافرمانی تورامی کند.من دیگرطاقت این همه سرکشی اش راندارم.تورابه امام حسین (علیه السلام) یااورا اصلاح کن یا ازمن بگیر!! شنیدن این دعالرزه برجانش انداخت.چشمانش از اشک پرشد.خواست مادرش راصداکند.اماگویی غلوه سنگی راه گلویش رابسته بود.نمی دانست چرا مادر اورااین چنین نفرین کرده!! مگرمی شودمادری برای فرزندش مرگ بخواهد؟! شنیدن نام حسین (علیه السلام)بی تاب ترش کرد. باخودگفت:مادرم مرادرک نمی کند.اگربفهمدکه من به دنبال گرفتن حق مظلومین هستم،نه تنهادعایش راپس می گیرد.بلکه به من افتخارخواهدکرد. دستی سنگین به سرش خورد.

چشمش راکه بازکرد. مردی سیاه پوش رادید،که فقط چشمانش مشخص بود.باترسی که دربیانش پیدابود گفت:توکی هستی!!  مردنقاب رابرداشت. وگفت:چته! منم جمشید. چقدر می خوابی؟!! جمشیدازدوستان دوران قدیمی او بود. اصلابخاطراعتمادبه اوهمراه این گروه شده بود. اه خدای من گروه!! قراراست آنهاامشب محموله ای رااز مرز خوزستان تحویل بگیرندوبه گروهشان درشهرستان موردنظربرسانند. بی تاب شده بود.نمی دانست چکاری درست است چکاری غلط.دایم صدای مادروناله هایش درگوشش می پیچید.صدایی در درونش تلاش می کرد،اورا به اتمام کارمصمم کند.جریان راباجمشیددرمیان گذاشت. هرچه باشدعمری راباهم گذرانده بودند.به اواعتماد داشت. جمشیدکه مستاصل شدن اورادید.به اواطمینان دادکه همه اش خرافه است.بخاطربی خوابی است.ونیاز نیست به آن توجه کند.وانقدرازثواب این کاربرایش گفت که اوباورش شدکه اینکارنه تنهاجنگ باامام حسین (علیه السلام) نیست.بلکه حق مظلوم رااز ظالمین خواهندگرفت. واو بازهم باورکرد.چراکه اولین بارش نبودکه چنین می کند.جمشیدوتیمش هرجاصدای اعتراضی بلندبود. حضور داشتندوبرایشان سلاح آماده می کردند. یااینکه درکانال های تلگرام وپیج اینستاگرامشان هوادارانشان رابه تجمع های اعتراض آمیزدعوت می کردند.وبه آنها خوراک روانی وسلاح نظامی می رساندند.سالهادر اسرائیل برای این کارها دوره دیده بودوکاملاآمادگی هرکاری راداشت. باورداشت جمشیددرخط مقدم دفاع ازحق مظلومین است.ازسال۸۸تابه حال پابه رکاب بود.

ماشین درخرابه ای ایستاد.آنهاپیاده شدند.هرکدام گوشه ای کمین کردند.چنددقیقه بعدمردان سیاه پوشی که درتاریکی شب به سختی می شدانسان بودنشان راتشخیص داد.رسیدند.کلی مهمات بار ماشین کردند.طبق معمول جمشیددرحال صحبت باآنهابود.چراکه آنهافقط جمشیدرامی شناختندوبقیه اجازه جلورفتن نداشتند. پایان حرف هایشان جمشید سوارماشین شدوحرکت کردند.جوانک درمانده بود.ازجمشیدپرسیداین دفعه کجا میریم؟ جمشیدنیم نگاهی کرد وجواب داد:معلومه مستقیم ایذه!! نمی دانست چراامامضطرب بود! برعکس دفعات پیش. شایداین بارخوابش دراواثرکرده بود.باردیگرتمام آنچه که دیده بودبرصفحه چشمانش مرورکرد. چندساعتی بعدباصدای جمشیدچشمانش رابازکرد. آنهابه ایذه رسیده بودند.جمشیدخانه هارانشان دادوگفت :بریدخوراکی هاروپخش کنید. ظاهرابعضی ازاعضای این گروه ازماهاقبل درایذه باهویت جعلی ساکن شده بودند.برای روزعملیات!!  ماجراهرچه جلوترمی رفت ترسناک ترمی شد. واین ترس عین خوره به جانش افتاده بود.رمق ازاوگرفته بود.ونمی دانست چه بایدبکند.ازیک طرف مادر ونفرینش. وازیک طرف جمشیدوحرف های قشنگش!! سلاح هاراتقسیم کردندوبلافاصله به راه افتادند.چند روزی گذشت ویک شب به دستورجمشید دوباره راهی ایذه شدند.ظاهراشب عملیات بود.قراربود این شهر راکه گرفتن نوبت شهرهای بعدی باشد. به محض رسیدن.جمشیدرادیدکه اولین رهگذر رابا تیرزد. و بعدفریادسرداد،می کشم می کشم هرکه برادرم کشت! جوانک که این صحنه راباچشم خود دیده بود وباور نداشت که جمشیدآدم بکشد.مات ومبهوت اورا نگاه می کرد.چراکه هیچ وقت درهیچ عملیاتی ندیده بودجمشیدی چه کارمی کند.همیشه سربزنگاه غیب می شد.بخاطرهمین همه اوراشوالیه شب می گفتند.درشب کارش راانجام می دادامامعلوم نبودچه کارمی کند. جمشید که تعجب جوانک رادید.به سمت اوحمله ورشدوضربه ای به سرش زدو گفت:هی چه مرگته!! سریع اسلحه هاروپخش کنید بین جمعیت. خودتونم پخش بشید. جوانک چندسلاح برداشت وازآنهادورشد.کمی جلوتر چنان دودی به راه افتاده بودکه جلویش رانمی دید. عده ای جوان که تازه پشت لبشان سبزشده بود. باحرص خاصی درحال آتش زدن بانک ومغازه و لاستیک وسطل آشغال بودند.چندنفرشان رامی شناخت درچندجلسه آنهارادیده بود.خیره به آن صحنه هاگوشه ای ایستاد. یکی ازجوان هابه سمت اوحمله بردواسلحه هاراگرفت وفرارکرد.کمی آنطرف ترصدای گلوله شنیده شد.چه خبربود.قراربودفقط اسلحه برسانندتابا ظالمین بجنگند.  به آنهاگفته بودندنظام بایدعوض شود.ودراین راه وابسته های به نظام بایدنابودشوندتاراه بازباشد. امااینطوری که همه درحال کشتن همدیگه هستند؟!!  کشتن زن وبچه های بیگناه چرا؟این اولین سوالی بودکه بعدسالهادراین تیم کارکردن درذهنش خطورکرد. گردی ازآتش برپیشانیش نشست وسوخت.سرش راکه بالاآورددید. تابلوی مسجدی درحال سوختن است.واسم مبارک امام حسین (علیه السلام)به روی آن نقش بسته!! اشک درچشمانش جمع شد. سریع به سمت سردر مسجدرفت.وتلاش کرد اتش راخاموش کند. نیروهای مردمی رسیدند.فکرکردن او تابلوراآتش زده وحالامی خواهدآتش رابه داخل مسجدبندازد. چند نفری برسرش ریختندوتامی توانستند اورابه درودیوار کوبیدند.

واوتنهافریادمی زد:بزنید.هرچی بزنیدکمه!! پیرمردی جوانک رااززیردست وپابیرون کشید.وگفت:چرااینطور می گی؟ واو تمام ماجرا راشرح داد. اورابه داخل مسجدبردند.ولیوان آبی بدستش دادند. پیرمرد به اوگفت:پسرم دیگه نگران نباش. ازحالا درامانی. تو واردخیمه امام حسین(علیه السلام)شدی مانمیذاریم دست جمشیدودارودسته اش بهت برسه. اشک درچشمان جوانک جمع شد. خیمه امام حسین!! من کجا وخیمه امام حسین(علیه السلام) کجا؟!! یعنی آقامنومی بخشه؟ حاجی من خیلی خطاکردم. برای دفاع ازحق مظلوم بی راهه رفتم.مسیر رواشتباهی گرفتم. پیرمرد:سری تکان دادوگفت:حر هم برگشت وزانوی ادب زدوبخشیده شد.مطمئن باش اگردیگه به گذشته برنگردی وسعی کنی جبران کنی بخشیده می شی.  باپلیس تماس گرفتم.جریان روبراشون تعریف کردم.خیلی زودمی رسن اینجا.باهاشون همکاری کنی ازجرمت کمترمی شه. جوانک درحالی که سرش رابه دیوارمسجدتکیه داده بود.نفس عمیقی کشیدوگفت:حاجی من تواین دنیا هیچ کس وندارم جزیه مادرپیر.خیلی شرمندشم. هربلایی سربیادحقمه امانگران مادرمم.دلم براش تنگ شده.ای کاش بذارن مادرموببینم.اگرالان اینجام بخاطردعای مادرمه. وگرنه من وکجاوتسلیم شدن کجا.مخمون رو شستشوداده بودند ازبس بهمون گفتن این نظام داره حق مردم رومی خوره.بالادستی هاروکه می دیدم راحت میخورن وکسی کاری به کارشون نداره.ولی درعوض مامردم عادی برای سیرکردن شکم مون بایدحرف صدنفرآدم روبخوریم. میریم کارمی کنیم سرکارگر هرطوردلش بخوادبرخورد می کنه.حقوق درست درمون نمیده شکایت هم می کنی به اداره کار آخرش به نفع کارفرما رای میدن چون توهیچ مدرکی نداری.حاجی دیگه خسته شده بودم.خواستم یه جوری حقمو ازاین جماعت بگیرم.

پیرمرد سری تکان داد وگفت:حق باتوپسرم.مشکلات زیاده. به این مشکلاتی که گفتی ماهم اعتراض داریم. گرونی، وضع معشیت مردم،بیکاری جوون هایی مثل تو.حرف ماهم هست.اما راهش این نیست که سلاح دست بگیریم بیفتیم به جون هم. آتش زدن بانک ومسجدو …فقط خسارت روبیشترمی کنه. شمااعتراض می کنی که وضع بهتربشه یابدتر؟وقتی امکانات شهر رونابودکنی دردی دوانکردی بلکه بیشتر مردم روبه زحمت انداختی!  جوانک حرف های پیرمرد راتاییدکردواجازه گرفت کمی استراحت کند.چشمانش رابست وبه خواب عمیقی فرورفت.گویی که سالهاست نخوابیده.آرام وبی دغدغه خوابش برد.

✍به قلم طوفان واژه ها

پرواز۶۵۵

#روز_نوشت

امروز۱۲تیراست درچنین روزی درسال۶۷ایران مصیبتی دیگردید.مصیبتی ازجنس ضعف وکمبوداقتدارنظامی!!

? دراین روز ناووینسس امریکایی بادوفروند موشک، هواپیمای مسافربری ما را با 290 سرنشین ساقط کرد تا یکی از بزرگترین جنایت های ضد بشری رقم بخورد.

هم اکنون که سی سال از آن اتفاق تلخ می گذرد، هیچ کس نتوانسته است حق ما را از دولت ایالات متحده بگیرد. اینکه چگونه ملت ها می توانند در مقابل قدرت های استکباری مانع از وقوع چنین حادثه ای شوند و آیا اساسأ نهاد های بین اللملی می توانند از چنین اتفاقات سنگینی جلوگیری کنند یا نه؟سؤال بی پاسخی است که در تاریخ مصداقی برای آن نمی یابیم.

تجربه تاریخی نشان می دهد که قدرت را تنها با قدرت می توان مهار کرد. قدرت نیز از مقوله های اکتسابی و ساختنی است، کسی آنرا به ما هدیه نخواهد کرد.

به بیان دیگر اگر سال 67 قدرت موشکی امروز را می داشتیم، هرگز امریکایی ها جرأت انجام چنان جنایتی را نمی داشتند. به طریق اولی اگر ما چنین قدرتی داشتیم هرگز جنگ 8 ساله با رژیم بعثی اتفاق نمی افتاد. در واقع براورد دشمن از ضعف توان و پاسخ ما موجب جرأت و تجاوز می شود.

?️خداوند در سوره انفال آیه 60 می فرماید:

 و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدواللّه و عدوکم و آخرین من دونهم لا تعلمونهم اللّه یعلمهم و ما تنفقوا من شی ء فی سبیل اللّه یوفّ الیکم و انتم لا تظلمون.

در برابر آنها (دشمنان) آنچه توانایی دارید از «نیرو» آماده سازید و (و همچنین) اسب های ورزیده (برای میدان نبرد) تا به وسیله آن، دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید و (همچنین) گروه دیگری غیر از اینها را که شما نمی شناسید و خدا می شناسد. و هر چه در راه خدا (و تقویت بنیه دفاعی اسلام) انفاق کنید به شما بازگردانده می شود و به شما ستم نخواهد شد.

♦️ امام خمینی(ره) در تفسیر این آیه می فرماید:

 یعنی آماده کنید ساز و برگ جنگ را بر ضد دشمنان به هر قدر می توانید، چه از نیروهای بدنی و تعلیمات نظامی و چه از ساز و برگ جنگی و سازمان های مناسب آن و چه نیروهای سرحدی برای نگهداری سرحدات؛ به طوری باید در این ساز و برگ و نظام مهیا شوید که دشمن های خدا و دشمن های شما و هر کس در جهان هست، بشناسید او را یا نشناسید، از نیروهای با عظمت شما بترسد و آنچه در راه خدا که حفظ کشور اسلامی و آماده کردن وسایل جنگی و تهیه ساز و برگ و نیروهای نظامی است خرج کنید، خدا به کیل تمام به شما عوض می دهد و شما با این آماده بودن مورد طمع دیگران و ستمکاری آنان نخواهید شد… یکی از ماده هایی که از آیه می فهمیم، آن است که دولت اسلامی به هر قدر می تواند و بودجه مملکت اقتضا دارد برای حفظ کشور و ترساندن اجانب باید هم در سرحدات و هم در غیر آن، نظامی و ساز و برگ جنگ و نیروهای مناسب با سازمان تهیه کند.

➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

برعکس آنچه خناسان رسانه ای دشمن،در پی القای آن هستند؛ما به قدرت نیاز داریم تا مانع وقوع جنگی دیگر گردیم. کاش نخبگان و مردم ما این تجربه های تاریخی را فراموش نکنند!!!وازتاریخ درس بگیرند!!

1 2